اسماء» كنيز حضرت زهرا(س)-

پایگاه بصیرت، گروه فرهنگی /سال گذشته در اين ايام در همين ستون، ستون زندگي پر درس و با بركت جناب «فضه» خاتون، خادمه حضرت زهرا(س) به محضر خوانندگان عرضه شد و مورد استقبال قرار گرفت. يقيناً زندگي نوراني و الهي اولياي خدا به اين دليل كه با فطرت انساني سازگار است، همواره براي انسان پسنديده و جذاب است. از آنجايي كه به ايام شهادت بانوي دو عالم حضرت فاطمه(س) نزديك مي شويم اين بار در اين ستون به زندگي يكي ديگر از خادمه هاي حضرت، يعني جناب «اسماء» پرداخته مي شود.

ادامه نوشته

ماجرای پزشک خصوصی خانواده رهبر انقلاب

 
 
مرجع : سايت خبری تابناک
 
روایت‌های زیادی از زندگی رهبرمعظم انقلاب و ساده زیستی ایشان وجود دارد. بسیاری از شخصیت‌های سیاسی و مذهبی در خاطرات خود به این شیوه زندگی و تاکید حضرت آیت‌‍‌الله خامنه‌ی به خانواده خود در مورد زندگی عادی همچون مردم اشاره می‌کنند.
به گزارش افکارنیوز، حجت‌الاسلام احدی از اساتید حوزه علمیه قم در یکی از خاطرات خود به ماجرای مراجعه همسر رهبرمعظم انقلاب به پزشک اشاره می‌کند و می‌گوید:

روزی در حسینیه جماران منبر رفتم و خاطراتی از زندگی مقام معظم رهبری بیان کردم. بعد از سخنرانی، شخصی که خود را پزشک معرفی می کرد به من مراجعه کرد و گفت: اجازه بدهید من هم یک خاطره برای شما بگویم: روزی در مطب بیمارستان نشسته بودم، بیماران را ویزیت می کردم که خانم بسیار محجبه ای به همراه فرزندش به عنوان بیمار به من مراجعه کردند. پس از معاینه، قیافه فرزند مرا به فکر فرو برد، چون به مقام معظم رهبری شباهت فراوانی داشت.

از مادر آن نوجوان سؤال کردم که آیا شما با آیت الله خامنه ای نسبتی دارید؟ گفت: بله، من همسر ایشان هستم. تعجب وجودم را فراگرفت، به خانم مقام معظم رهبری عرض کردم: مگر شما پزشک خصوصی ندارید؟

ایشان گفتند : خیر، آقا چنین کاری را اجازه نمی دهند و می گویند شما باید مانند سایر مردم، به بیمارستان مراجعه کنید. زمانی که رفتند. من دیگر نتوانستم به کارم ادامه بدهم. سرم را روی میز گذاشتم و بسیار گریه کردم. من این خاطره را از زبان آن پزشک شنیدم. تمام مشخصات وی را به یاد دارم، اما با این حال از عالم بزگواری هم پرسیدم، ایشان نیز موضوع را تأیید فرمودند.

مصاحبه با خانم نجمه طباطبایی فرزند علامه

سیره عالمان راستین و حاملان ارزشهای دین، بهترین الگوی جوانان مسلمان است. رفتار فردی و اجتماعی آنان که پایبند و دلباخته تعالیم الهی اند، آینه تمام نمای انسان مطلوب اسلام است. در این میان علامه سیدمحمد حسین طباطبایی چون ستاره ای فروزان در کهکشان نیکان می درخشد. آن رادمرد نه تنها با تألیف تفسیر بی نظیر المیزان در شمار رجال طراز اول تشیع محسوب است که با سیره تربیتی خود الگوی برتر انسان پرورش یافته دین را جلوه گر ساخته است. اینک برای یادآوری آن ارزشها و درس آموزی از این سیره تربیتی به پای صحبت سرکار خانم طباطبایی، فرزند علامه می نشینیم.

با تشکر از اینکه درخواست ما را پذیرفتید، لطفاً ضمن معـرفی خـودتان از انس مرحوم علامه طباطبایی با قرآن برای جوانان مطالبی بفرمایید.

خانم طباطبایی: من نجمه طباطبایی، دختر علامه طباطبایی و همسر شهید آیت اللّه قدوسی و مادر شهید محمد حسن قدوسی هستم. امیدوارم بتوانم مطالب آموزنده ای از زندگی پدرم نقل کنم.

زمانی که مرحوم علامه از تبریز به قم آمدند، من شش ساله بودم و از همان سالها به یاد دارم که پدرم بسیار با قرآن مأنوس بود. در واقع سخنانش، نشست و برخاستش، همه و همه قرآنی بود. با قرآن بیدار می شد و با قرآن می خوابید. از اول صبح با صدای قرآن ایشان از خواب بیدار می شدیم. ظهر که از درس و بحث روزانه باز می گشتند، اوّل نمازشان را می خواندند و تا بر سرسفره نهار آماده شویم، آهسته و از حفظ قرآن می خواندند. شبها هم موقع خواب مقید بودند حتماً قرآن خوانده شود.

آیا انس ایشان با قرآن صرفاً یک مسأله شخصی بود یا در جمع خانواده هم قـرآن حضور داشت.

خانم طباطبایی: به هیچ وجه مسأله شخصی نبود. قرآن در خانه ما جریان داشت. پدرم می گفتند: قرآن باید همیشه زنده و تازه باشد. نه اینکه در کنج فراموشی بماند. صبحها که من و خواهرم از خواب برمی خاستیم، پدرم را در حال قرآن خواندن می دیدیم. او ما را روی پای خود می نشاند و در آغوش می فشرد و در همان حال با صدای بلند و دلنشین قرآن می خواند. ما با قرآن می خوابیدیم و برمی خاستیم و انس با قرآن در خانه ما عادت شده بود. ایشان همه ما را هم توصیه می کردند که با قرآن مأنوس باشیم. یکی از بستگان در خواندن قرآن قدری غلط داشت و می گفت: اگر قرآن بخوانم ممکن است غلط شود. پدرم می فرمود: قرآن غلط خواندنش هم خوب است. نگذارید یاد قرآن در دلتان کهنه شود. همچنین ایشان هر گاه در منزل فرصتی پیش می آمد، مطالبی از قرآن را برای ما بازگو می کردند، گاه در موقع صرف صبحانه یا نهار؛ چنانکه بعضی وقتها حرفشان را با تعبیر یا آیه ای قرآنی بیان می کردند.

آیا مرحوم علامه در خانه برنامه آموزشی و تعلیمی هم داشتند.

خانم طباطبایی: اینکه به صورت درس منظم با موضوع خاص تدریسی باشد، خیر. ولی معمولاً شبها ساعت خاصی همه دور هم بودیم و ساعت بگو و بخند بود و تنوع و گفتگوهای خانوادگی و لذّت از محیط صمیمی خانه بود. پدرم سعی می کرد به گفتگوها جهت بدهد و معمولاً یک بحث دینی یا اخلاقی را پیش بکشد. گاهی مباحث قرآنی مطرح می شد و گاه حدیث یا حکایت یا داستان یا سفری را پدرم برای ما شرح و توضیح می دادند. در مناسبتهای مختلف پدرم سعی می کردند ما را با اینگونه مسایل آشنا کنند. ولی اجباری در کار نبود. بعداً در منزل شهید قدوسی هم روال همین بود. ایشان هم هیچ وقت بچه ها را به کاری مجبور نمی کردند، بلکه سعی می شد علاقه آنها به مسایل دینی جلب شود و خودشان به این امور رو بیاورند.

بشارت:نام علامه طباطبایی با نام المیزان گره خورده است. شما که از نــزدیک شاهد نگارش این تفسیر گرانقدر بوده اید، از برنامه کاری آن بزرگوار چه به یـاد دارید؟

خانم طباطبایی: پدرم برنامه منظمی داشت. از صبح تا ظهر به درس و بحث می گذشت. ساعاتی از بعدازظهر هم برای درس از منزل بیرون می رفتند و شبها و صبحها به نوشتن مشغول بودند. برنامه ایشان در ماه مبارک رمضان جالب تر بود. ایشان شبها نمی خوابیدند. عصرها به حرم حضرت معصومه(س) می رفتند و بعد در نماز جماعت حاضر می شدند. همیشه ایشان نماز مغرب و عشا را در مدرسه فیضیه در جماعت مرحوم آیت اللّه زنجانی و بعد مرحوم آیت ا… اراکی حاضر می شدند. در ماه مبارک رمضان پس از افطار و اندکی استراحت، تا سحر مشغول نوشتن بودند. هر چند ساعت برای رفع خستگی یک استکان چای می نوشیدند. مادرم هم نمی خوابید و بچه ها هم بیدار بودند. در ماه مبارک رمضان شبها منزل ما صفایی داشت، می گفتند: شب آرامش دیگری دارم. یکی دو ساعت مانده به وقت سحر، مشغول نماز و عبادت می شدند. بعد دعای سحر را می خواندند و ما همه با ایشان تکرار می کردیم. بعد سحری میل می کردند. ایشان مقید بودند که از طلوع فجر مطمئن شوند، لذا قدری نماز صبح را دیرتر می خواندند تا روشنی صبح آشکار شود. بعد هم تا طلوع آفتاب بر سجاده می نشستند و به تفکر یا ذکر و قدری هم با صدای بلند و زیبایی به قرائت قرآن می پرداختند تا آفتاب می آمد سر دیوار، بعد تا نزدیک ظهر می خوابیدند.

بشارت:در مورد روحیات و اخلاق آن بزرگوار برایمان سخن بگویید؟

خانم طباطبایی: پدرم اخلاقی دوست داشتنی داشت. بسیار لطیف و صبور بود و کم حرف، بسیار با محبت بود و مقید، مواردی از اخلاق ایشان را به عرض می رسانم.

یکی اینکه ایشان بسیار به قرآن و اهل بیت(ع) علاقه و احترام نشان می دادند. به قرآن بسیار احترام می گذاشتند و در برابر آن دو زانو می نشستند. حتی زمستان در زیر کرسی اگر قرآن در دست داشتند پایشان را جمع می کردند. مادرم هم چنین بود. اگر در اطاقی قرآن بود، لباس عوض نمی کرد، مگر آنکه روپوشی روی قرآن بیاندازد؛ همچنین پدرم در اطاقی که قرآن بود، نمی خوابید مگر آنکه آن را بپوشانند و بالای سر بگذارند.

علاقه عجیبی به حرم حضرت معصومه(س) داشتند و هر روز حتماً مشرّف می شدند. بعد ازظهرها در ساعت معین به حرم می رفتند. تقریباً یک ساعت و نیم به غروب همیشه در حرم بودند. کمتر با وسیله نقلیه می رفتند، معمولاً پیاده روی می کردند و در راه یا استغفار می کردند یا لا اله الا اللّه می گفتند و گاه نماز می خواندند. یک روز کسی به شکایت آمده بود که فلان روز من به شما سلام کردم و شما فقط جواب سلام دادید و گرم نگرفتید و احوالپرسی نکردید. پدرم وقتی دیدند ایشان ناراحت شده، گفتند: چون در راه نماز مستحبی می خواندم، فقط جواب سلام را دادم و نمی توانستم حرف دیگری بزنم.

نکته قابل توجه دیگر عاطفه ایشان بود که فوق العاده بود. بسیار با محبت و عاطفی بودند؛ خصوصاً نسبت به دخترها که روابط ایشان با دخترانشان گرمتر از پسران بود. با مادرم هم رفتار مؤدبانه و عاطفی خاصی داشتند. بعد از مرگ مادرم بسیار محزون بودند. دو سال بود که مادرم مرحوم شده بود و ایشان هر روز بر سر قبر وی می رفت. کسی گفته بود آقا شما این همه کار دارید وقتتان گرفته می شود. گفته بودند این هم یک کار من است. حتی حاضر به ازدواج نبودند تا بالاخره با اصرار ما و آقای قدوسی با خواهر مرحوم استاد روزبه ازدواج کردند.

بعد هم همیشه به یاد مادرم بودند. هر روز عصر اول به قبرستان نو می رفتند؛ بعد حرم و بعد نماز جماعت . نسبت به اعضای خانواده بسیار مؤدب و مهربان بودند. یادم می آید در آن دو سال که تنها بودند، من روزی چهار پنج ساعت می رفتم خدمتشان که تنها نباشند. من با بچه ها می نشستیم و ایشان هم دفتر شعری در دستش بود و مدام می نوشتند. گاهی بلند می شدند و چایی می ریختند. من می گفتم: چرا شما بلند می شوید، بگویید من چایی می آورم. می گفتند: نه دخترم شما میهمان عزیز منی. من چطور به شما بگویم چایی بیاور.

حتی نسبت به حیوانات هم مهربان بودند. یک روز به دیدنشان رفتم. دیدم خیلی ناراحتند. علت را پرسیدم. خانمشان گفتند: بچه گربه ای افتاده توی چاهک حیاط خلوت ایشان. از دیروز تا حالا پریشان است. همین طور راه می روند؛ نه غذا می خورند و نه استراحت می کنند. من خندیدم و گفتم: برای بچه گربه ناراحتید؟ ایشان به من گفتند: بشر باید عاطفه داشته باشد. آدم بی عاطفه یعنی با قرآن دوست نیست. بالاخره کلّی خرج کردند و چاهک را شکافتند تا بچه گربه را در آوردند.

بشارت: اگر پیام یا نکته خاصی برای جوانان دارید بفرمایید.

خانم طباطبایی: به جای پیام بهتر است که دو مطلب از مرحوم پدرم برایتان بگویم.

یک روز نمی دانم چه حرفی پیش آمد، ایشان گفتند: اگر کسی اهل قرآن است، نباید بت پرست باشد. گفتم: یعنی کسی که مسلمان است، بت پرست هم می تواند باشد؟ گفتند: دخترم فرقی نمی کند. اگر پول را زیاد دوست داشته باشی، به مقام زیاد دلبسته باشی، بچه ات را بیش از حد دوست بداری، بت پرستی؛ مگر حتماً باید بت سنگ و چوب باشد. هر چه در دلت جای خدا و پیامبر(ص) و قرآن را گرفت، بت است و بت پرستی.

همچنین می فرمودند: باید با قرآن زندگی کرد و آن را مو به مو اجرا کرد. نه فقط در خانه نگه داشت یا گاهی به قرائت آن اکتفا کرد.

بشارت: باز هم از شما تشکر می کنیم. به خاطر وقتی که صرف نمودید و مطالب

ارزشمندی که فرمودید.

خانم طباطبایی: من هم از شما متشکرم و برای همه جوانان آرزوی توفیق دارم و امیدوارم در زندگی قرآن را محور کار خود قرار دهند.

مردی که ملکه ایران را امر به معروف کرد

شیخ با قدم‌هایی محکم و دلی سرشار از اطمینان و اخلاص به طرف آن جلاد می‌رفت و از این که توفیق انجام وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را در جای خود به دست آورده است، خوشحال بود و بالاخره، شیخ محمدتقی بافقی آمد و بدون هیچ تشویش و هراس روبروی شاه ایستاد، شاه: چرا به ملکه ایران توهین کردی؟، شیخ: توهین نبود امر به معروف بود.
فارس:آیت الله حاج شیخ محمدتقی بافقی یزدی، متولد 1292هجری قمری، ادبیات و سطوح را نزد مرحوم آقا سیدعلی مدرس لب جندقی خواند، آن‌گاه به نجف اشرف رفت و نزد مرحوم سیدمحمدکاظم یزدی «صاحب عروه» و آخوند ملامحمدکاظم خراسانی «صاحب کفایه» و عالم ربانی آقا سیداحمد کربلایی تلمذ کرد و پس از آن به ایران و قم آمد، وی از کسانی بود که از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری خواست، قم را مرکز علوم دینی قرار دهد، هر چند که آیت الله بافقی در این راه قدم‌های زیادی برداشت.

وی بسیار غیور و آمر به معروف و ناهی از منکر بود، در زمان رضاخان پهلوی به خاطر امر به معروف و نهی از منکر که نسبت به برخی از بستگان او انجام داده بود، مورد هتک و ضرب قرار گرفت و به شهرری تبعید شد تا سال 1365 هجری قمری در آنجا بود و در جمادی الاولی همین سال در شهرری از دنیا رفت و جنازه او را به قم آوردند و نزدیک قبر مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری دفن کردند.

آیت‌الله حسین نوری همدانی در کتاب «اسلام مجسم» صفحه 317 به شرح این ماجرا پرداخته است که در ادامه می‌آید:

روز جمعه 27 رمضان 1346 قمری مطابق 1306 شمسی، ساعاتی پیش از تحویل سال 1307 شمسی، زوّار بسیاری از نقاط مختلف، طبق معمول هر ساله به سوی شهر قم روی آورده بودند تا هنگام تحویل سال در کنار مرقد مطهر کریمه اهل بیت عصمت حضرت معصومه علیها‌السلام باشند.

به قدری جمعیت و ازدحام در صحن و حرم و رواق‌ها بود که جای سوزن انداختن نبود، اعضای خانواده رضاخان از جمله، همسرش (مادر محمد رضا) به قم آمده و در غرفه بالای ایوان آیینه بدون حجاب (سر و صورت باز) نشسته بودند و این موضوع به طوری جلب نظر می‌کرد که صدای اعتراض مردم از هر سو بلند شد و بسیاری می‌گفتند: اگر از مردم شرم نمی‌کنند، دست کم از حضرت معصومه (س) شرم کنند و بالاخره، صدای اعتراض مردم کم کم اوج گرفت.

سید ناظم واعظ: آهای خانم‌ها یا خود را بپوشانید یا فوراً از این جا بروید

در این بین عده‌ای خود را به سید ناظم واعظ که از شاگردان حاج شیخ محمدتقی بافقی بود و برای ادای مراسم تحویل سال در بالای منبر نشسته و دقایقی قبل از تحویل سال مشغول دعا بود، رساندند و از پای منبر جریان بی‌حرمتی به حرم و به حجاب اسلامی را، برای او بیان کردند، سید ناظم بی‌درنگ مسأله را بر سر منبر برای مردم مطرح و لزوم مقابله با آن را گوشزد کرد و گفت: ای مردم! هم اکنون به من از یک وقاحت و بی‌شرمی خبر دادند که هیچ مسلمانی نمی‌تواند آن را تحمل کند.

در خانه دختر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، در خانه خواهر امام رضا علیه‌السلام، در خانه پاره جگر موسی بن جعفر علیه‌السلام، در خانه فاطمه معصومه علیها‌السلام یک مشت عیاش بی‌دین و از خدا بی‌خبر با سر باز و صورت بزک کرده و روی باز نشسته‌اند!، در این آستانه، این جا که محل رفت و آمد فرشتگان الهی است، شاه و گدا در یک ردیف‌اند، بلکه گدای با تقوا هزار بار بر شاه بی تقوا شرف دارد... می‌گویند، این زنان که این قدر بی‌توجهی و بی‌ادب و بی‌آبرویند، از تهران آمده‌اند و اهل و عیال رییس حکومت‌اند.

ای وای بر مردمی که رییس حکومت آنان چنین کسان باشند!، اما بدانند که مردم اگر در برابر خوشگذرانی، بی دینی‌ها، چپاول‌ها، زورگویی و حیف میل‌های آنان از سر ناچاری دم بر نیاورند، این توهین را در خانه دختر پیغمبر (ص) بر نخواهند تافت، من از سوی مردم اخطار می‌کنم، من به نام قرآن، به نام اسلام، به نام سیدالشهدا (ع) که خون خود را پای دین محمد (ص) نهاد، اخطار می‌کنم و می‌گویم: آهای خانم‌ها! رفع حجاب حرام است، خصوصاً کنار مرقد مطهر دختر پیامبر (ص) یا خود را بپوشانید و یا فوراً از این جا بروید!

آقای حاج شیخ! زن شاه بالای ایوان آیینه بی‌حجاب نشسته تکلیف چیست؟

بعد از فریاد و اخطار سید ناظم واعظ، صدای صلوات‌های پیاپی مردم به عنوان تصدیق بلند شد، عده‌ای، نزد حاج شیخ محمد تقی بافقی شتافتند، او در مسجد بالاسر در حالی که جمعیت در اطراف او موج می‌زد، مشغول خواندن دعای ندبه بود، کاری که هر جمعه در همان مکان انجام می‌داد و آن روز نیز -چنان چه که گفتیم، جمعه 27 رمضان بود ـ حاج شیخ با خضوع و تضرّع کامل در حالی که قطرات اشک از انتهای محاسن بلندش فرو می‌چکید، دعا را می‌خواند.

آن عده با دیدن حال خشوع حاج شیخ، چند لحظه ایستادند و بالاخره یک نفر جلوتر رفت و گفت: جناب آقای حاج شیخ! زن شاه آمده و با یک عده زن‌های همراهش توی رواق بالای ایوان آیینه حرم نشسته و حجاب ندارند، ما از حضرت معصومه (س) خجالت می‌کشیم! چه امر می‌فرماید؟ تکلیف ما چیست؟

رفع حجاب مخصوصاً در حرم دختر پیغمبر(ص) حرام است

حاج شیخ با شنیدن این کلام، دعای ندبه را قطع کرد و گفت: الله اکبر! الله اکبر، بدوید، بگویید، سید ناظم، فوری این جا بیاید، چند نفر به طرف مسجد مجاور حرم دویدند و دیگران در کنار حاج شیخ ایستادند که سید ناظم شاگرد برجسته حاج شیخ نفس زنان سر رسید و سلامی شتابزده کرد و گفت: چه امر می‌فرمایید؟،حاج شیخ فرمود: توی ایوان بروید و از آن جا با صدای بلند از طرف من بگویید: رفع حجاب حرام است، خاصّه در حرم دختر پیغمبر(ص)، سید ناظم در اجرای فرمان و پیام حاج شیخ به طرف ایوان آیینه دوید و با دست، انبوه مردم خشمگین را ساکت کرد و بعد با صدای خیلی بلند خطاب به زن شاه و زنان همراه او گفت: آهای خانم ها! حضرت آیت‌الله حاج شیخ محمدتقی بافقی که هم اکنون در مسجد بالا سر حرم تشریف دارند، مرا فرستادند تا به شما بگویم، رفع حجاب در اسلام حرام است و به خصوص در حرم مطهر حضرت معصومه (س)، همسر شاه به همراهانش گفت: «اصلاً اعتنایی نکنید» و زیر لب ناسزا می‌گفت و بدون حجاب با بادبزن چتری زیبای کوچکی، خودش را باد می‌زد.

سید چند بار دیگر پیام را تکرار کرد و چون هیچ اثری ندید، نزد حاج شیخ بازگشت و سر در بیخ گوش حاج شیخ نهاد و گفت: من پیام شما را رساندم، اما آن‌ها اعتنایی نکردند، حاج شیخ با شگفتی فریاد زد: لا اله الا الله! چقدر وقاحت، چقدر بی‌شرمی! و خود، به سوی ایوان آیینه راه افتاد.

حاج شیخ محمد تقی بافقی در حالی که جمعیت خشمگین با مشت‌های گره کرده در کنار او بودند و همهمه اعتراض سخت بلند بود، خود را به ایوان آیینه رسانید، وقتی حاج شیخ شروع به صحبت کرد، مردم هم به احترام او و هم برای این که صدای حاج شیخ به زن‌هایی که در غرفه بالای ایوان آیینه نشسته بودند، برسد، کاملاً سکوت کردند.

حاج شیخ با تمام قدرت و سطوت یک رهبر مسلمان خروش برداشت و فریاد کشید: آهای خانم‌ها! حجاب ضروری است، رفع حجاب در اسلام حرام است، مخصوصاً در حرم دختر پیغمبر (ص)، اگر مسلمانید، حجاب را رعایت کنید و اگر هم مسلمان نیستید به احترام حضرت معصومه (س) این کار را بکنید!

مردم با فریادهای کوبنده صلوات و تایید، همهمه‌ای عظیم به راه انداختند و عده‌ای به طرف غرفه‌ها مشت‌ها را گره کردند و ناسزا گفتند و آماده شدند که بالا بروند و آن‌ها را خود از آن جا بیرون کنند، زن شاه وقتی خشم مردم و مشت‌های گره کرده آنان و موج حرکت جمعیت به طرف غرفه را دید و اوضاع را کاملاً خطرناک یافت، در فکر چاره افتاد، او دریافت که اگر بیشتر در غرفه بماند، مردم حتماً هجوم می‌آورند، بنابراین، در حالی که سخت به خود می‌پیچید، برخاست و همراه ندیمه‌هایش از غرفه بیرون رفت و در اطاق پشت غرفه از انظار ناپدید شد، مردم با شادمانی و پیروزی صلوات فرستادند.

شاه: من الآن قم می‌آیم، به رییس شهربانی بگویید، آن سید و آن شیخ را دستگیر کنند

زن شاه پس از این جریان فوراً تولیت آستانه را خواست و جریان را به او گفت، سپس از او خواست ترتیبی دهد که او بتواند به شاه تلفن کند، تولیت دستور او را فوراً انجام داد و وقتی ارتباط برقرار شد، در حالی که صدایش می‌لرزید و به گریه هم افتاده بود، با شاه صحبت کرد: اعلی‌حضرت! شما زنده باشید و ملکه را چند شیخ بی‌نزاکت بی‌آبرو کنند؟ شاه پرسید: «چه شده؟ به جای گریه حرف بزن، ببینم چه شده است؟»، زن شاه: «ما توی غرفه ایوان حرم نشسته بودیم، اول یک سید و بعد یک شیخ پیرمرد آمدند و هر چه از دهانشان در آمد به ما گفتند!»، شاه: «آخه برای چی؟»، زن شاه: «چه می‌دانم: گفتند، ما حجاب نداریم».

شاه: «پس، این توله سگ پدر سوخته، رییس شهربانی قم چه .... می‌خورد؟ چرا به او نگفتید»، زن شاه: چشمم روشن به ملکه توهین کنند، شاه از جایشان تکان نخورد و رییس شهربانی بفرستد؟ دیگر کلاه اعلی‌حضرت در هیچ جای مملکت پشم خواهد داشت؟، شاه: خیلی خوب، الآن به قم می‌آیم، به رییس شهربانی بگویید تا من برسم آن سید و آن شیخ را دستگیر کنند.

شاه مثل برج زهر مار وارد قم و با چکمه وارد حرم شد

بعد از این که تحویل سال شد، همه جمعیتی که در حرم و اطراف آن اجتماع کرده بودند به خانه‌ها و یا مسافرخانه‌ها رفتند، حرم و صحن تقریباً خلوت شد، ولی آن‌ها که از تلفن زن شاه به شاه و این که شاه گفته بود، من الآن به قم می‌آیم، خبر داشتند، می‌دانستند که حوادثی در پیش هست و تقریباً سه ساعت از تلفن زدن شاه می‌گذشت که افراد دولتی؛ رییس شهربانی، افسران، تولیت و خدمه آستانه مقدس معصومه  (ع) با نگرانی و بی‌تابی در صحن مطهر نو، هر یک در جای خود به انتظار ایستادند، از در شمالی صحن تا حدود یک صد متر افراد پلیس مسلح به احترام ایستاده بودند و زن شاه و همراهانش هنوز در یکی از غرفه‌های پشت ایوان به انتظار شاه نشسته بودند.

یکی دو ساعت از شب نگذشته بود که اتومبیل‌های شاه و همراهانش غرش‌کنان مقابل در صحن آستانه ایستاد، اول اتومبیل شاه، پشت سرش اتومبیل تیمور تاش، سپهبد امیر احمدی و آجودان مخصوص و پشت سر آن ها چهار پنج «ریو» ارتشی مملو از سرباز مسلح، رییس شهربانی جلو دوید و در اتومبیل شاه را باز کرد و خبردار ایستاد، شاه مثل برج زهر مار از ماشین بیرون آمد، شنل بلند روی دوش، چکمه به پا، با لباس نظامی و یک تعلیمی در دست ...

صدای رییس شهربانی با لحن مخصوص ارتشیان بلند برخاست: اعلی‌حضرت همایون رضاشاه کبیر!، گارد احترام که دو سوی در با تفنگ ایستاده بود، پیش‌فنگ کرد، شاه بی‌اعتنا به همه، در حالی که با تعلیمی به ساقه بلند چکمه‌هایش می‌کوبید، یک راست به طرف ایوان آیینه راه افتاد و با چکمه وارد ایوان و مدخل حرم شد، جایی که همسر و ندیمه‌ها اکنون در آن جا به خاطر استقبال از وی، ایستاده بودند.

در این حال عده‌ای از افسران ارشد و نظامیان که به دنبال شاه به داخل صحن آمده بودند، به پاسبان‌ها دستور دادند: هر معمّمی را که در اطراف صحن ببینید، بگیرند و بیاورند، آن‌ها هم جمعی از طلاب را که در گوشه و کنار پیدا کردند، کشان کشان به طرف ایوان آوردند، برای خوش آمد شاه و زنش جلو چشم آنان، آن‌ها را زیر باتوم و شلاق گرفتند و زدند، برخی را خود شاه نیز با تعلیمی و لگد می‌زد.

شاه: آن سید و آن شیخ کجا هستند؟

شاه، رییس شهربانی را خواست و گفت: آن سید و آن شیخ ... کجا هستند؟، رییس شهربانی مثل چوب خشک، دو پا را به هم کوبید و در طول این مدت که در حالت سلام نظامی ایستاده بود گفت: جان نثار، آن شیخ را گیر آورده است و اکنون همین جا در یکی از غرفه‌های صحن نو حاضر است، اما آن سید متأسفانه فرار کرده و هر چه گشتم، اثری از او پیدا نشد.

شاه با تعلیمی، محکم به دهان رییس شهربانی کوبید، به طوری که یکی دو دندان او شکست و خون از دهانش راه افتاد و چند ضربت دیگر به کتف رییس شهربانی کوبید و به یکی از افسران عالی رتبه فرمان داد: درجه این توله سگ بی‌عرضه را بکن، بفرستش تهران! آن افسر جلو رفت و درجه‌های او را در حالی که او همان طور با سلام نظامی و در حال خبردار ایستاده بود، کند و به دو تا پاسبان اشاره کرد، آن‌ها جلو دویدند و بازوهایش را گرفتند و او را از صحنه و صحن بیرون بردند.

شیخ با دلی محکم و سرشار از اخلاص و ایمان رو در روی جلّاد ایستاد

شاه بعد از این که از مجازات رییس شهربانی فارغ شد، با قیافه خشم آلود فریاد زد: آن شیخ پدر .... و ... را بیاورید، سپهبد احمدی و بعضی از افسران در صدد جستجو بر آمده، به مسجد بالاسر که عبادت‌گاه شیخ بود، آمدند و شیخ را دیدند که در آن جا نشسته است، جلو آمدند و دست‌های خود را روی سر او بلند کرده و فرمان دادند: «بی‌حرکت» و او را به طرف شاه بردند.

شیخ با قدم‌هایی محکم و دلی سرشار از اطمینان و اخلاص به طرف آن جلاد می‌رفت و از این که توفیق انجام وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را در جای خود به دست آورده است، خوشحال بود و بالاخره، شیخ محمدتقی بافقی آمد و بدون هیچ تشویش و هراس روبروی شاه ایستاد، شاه: چرا به ملکه ایران توهین کردی؟، شیخ: توهین نبود امر به معروف بود.

شیخ محمدتقی محکم و قاطع، رو در روی شاه ایستاده بود و به چشم‌های شاه نگاه می‌کرد، شاه در منتهای درجه عصبانیت فریاد زد: شیخ ... (از همان فحش‌های آبدار و مخصوص و منحصر به فرد خویش نثار شیخ کرد) و با تعلیمی و لگد به جان او افتاد و بعد با اشاره او، شیخ محمدتقی را دمر خوابانیدند و شاه با عصای ضخیم خود بر پشت او می‌نواخت و شیخ تنها می‌گفت: یا امام زمان یا امام زمان.

شیخ چون این قیام برای امر به معروف و نهی ازمنکر را از اثنای دعای ندبه ـ چنان که گفته شد ـ آغاز کرده بود، لذا این سرباز مجاهد امام عصر (عج) از آن ساعت تا این لحظه که زیر چکمه و شلاق جلاد است، پیوسته به یاد آن حضرت است و برای جلب خشنودی او و احیای او همه این مصیبت ها را تحمل می‌کند و می‌گوید: یا امام زمان و یا امام زمان، خوشحال است که در راه او چوب می‌خورد.

بعد از کتک زدن‌های بسیار، شاه از حاج شیخ محمدتقی پرسید: چه کسی به تو گفت که به ملکه ایران توهین کنی؟ حاج شیخ در کمال اطمینان و قوت نفس گفت: توهین نبود و امر به معروف بود، من گفتم: بی‌حجابی در اسلام حرام است، خاصّه در حرم مطهر دختر پیغمبر(ص) هنوز هم همین را می‌گویم.

شاه که به خیال خودش با توهین و کتک رضایت خاطر ملکه را حاصل کرده و زهر خود را نیز ریخته بود، راه افتاد و گفت: این شیخ را برای استنطاق با ما تهران بیاورید، آن سید را هم پیدا کنید و به تهران بفرستید.

مأمورین، شیخ محمدتقی را به تهران و از آن جا یکسره به زندان شهربانی بردند، ولی سید ناظم در همان گیر و دار اول از میان جمعیت خارج شد و مأمورین نتوانستند او را پیدا کنند، بعدها، معلوم شد، به نجف اشرف رفته و در آن جا مشغول تحصیل شد تا بعد از شهریور 1320 به ایران مراجعت کرد.

سرانجام جریان شیخ محمدتقی بافقی

آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری با متانت و پیگیری دقیق از طریق علمای تهران عظمت مقام حاج شیخ محمدتقی بافقی را به حکومت وقت ابلاغ کرد و زمینه آسایش او را در زندان فراهم کرد، از جمله به پدر آیت‌الله سید محمود طالقانی پیام فرستاد که برای حاج شیخ مرتب از منزل خود غذا بفرستد، زیرا می‌دانست که حاج شیخ اهل خوردن غذای دولتی نیست و در نتیجه پیگیری آیت‌الله حائری، شیخ محمدتقی بافقی پس از حدود 6 ماه از زندان آزاد شد، اما کینه رضاخان بیش از آن بود که بگذارد حاج شیخ به قم باز گردد، پس او را به شهرری تبعید کرد و او در آن شهر به تبلیغ معارف اسلامی و اقامه نماز جماعت و تربیت افراد -مخصوصاً با زهد و ساده زیستی و اخلاصی که داشت ـ تا پایان عمر اشتغال داشت.

امام خامنه‌اي کیست؟

آيت‌الله خامنه‌اي از ديدگاه دوست و دشمن

تيرماه 1318 خورشيدي مصادف شده بود با 28 جمادي الاول 1358 قمري، منزل «حاج سيد جواد خامنه اى» كه مانند بيشتر روحانيون و مدرسّان علوم دينى بسيار ساده بود، فرزندي پا به عرصه خاكي گذاشت كه پدرش نام او را « سيدعلي» انتخاب كرد.

رهبر بزرگوار از وضع و حال زندگى خانواده‌شان چنين مى‌گويند:

«پدرم روحانى معروفى بود، امّا خيلى پارسا و گوشه‌گير… زندگى ما به‌سختى مى‌گذشت. من يادم هست شب‌هايى اتفاق مى‌افتاد كه در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهيّه مى‌كرد و… آن شام هم نان و كشمش بود.»

امّا خانه‌اى را كه خانواده سيّدجواد در آن زندگى مى‌كردند، رهبر انقلاب چنين توصيف مى‌كنند:

«منزل پدرى من كه در آن متولد شده‌ام، تا چهار ـ پنج سالگى من، يك خانه 60 – 70 مترى در محّله فقيرنشين مشهد بود كه فقط يك اتاق داشت و يك زيرزمين تاريك و خفه‌اى! هنگامى كه براى پدرم ميهمان مى‌آمد (و معمولاً پدر بنابراين كه روحانى و محل مراجعه مردم بود، ميهمان داشت) همه ما بايد به زيرزمين مى‌رفتيم تا مهمان برود. بعد عدّه‌اى كه به پدر ارادتى داشتند، زمين كوچكى را كنار اين منزل خريده به آن اضافه كردند و ما داراى سه اتاق شديم.»

رهبرانقلاب از دوران كودكى در خانواده‌اى فقير امّا روحانى و روحانى پرور و پاك و صميمي، اين‌گونه پرورش يافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سيد‌محمد به مكتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را ياد بگيرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه‌تأسيس اسلامى «دارالتعّليم ديانتى» ثبت‌نام كردند و اين دو دوران تحصيل ابتدايى را در آن مدرسه گذراندند.

تحصيل در حوزه علميه «نجف اشرف» و حضور در حوزه عمليه شهر قم در سال 1341 باعث همراهي ايشان با قيام مردمي «حضرت امام خميني(ره)» شد. بازداشت‌هاي مكرر ايشان توسط ساواك كه تعداد آن به عدد شش رسيده بود منجر شد تا رژيم سفاك پهلوي، ايشان را به شهر ايرانشهر تبعيد كند. همراهي با جريانات انقلاب اسلامي تا پيروزي اين حركت مردمي در بهمن ماه 1357 ادامه داشت، پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز همچنان پرشور و پرتلاش به فعاليّت‌هاى ارزشمند اسلامى و در جهت نزديك تر شدن به اهداف انقلاب اسلامى پرداختند كه همه در نوع خود و در زمان خود بى‌نظير و بسيار مهّم بودند.

آنچه كه پيش رو داريد نظرات چهره‌هاي برجسته سياسي، ديني و اجتماعي و برخي از سياستمداران است كه رويكرد و عملكرد آنها نسبت به انقلاب اسلامي معاندگونه است؛ پيرامون شخصيت مقام معظم رهبري است:

* امام خميني(ره) خطاب به مقام معظم رهبري در زمان رياست جمهوري ايشان: هر موقعي‌كه شما به سفر مي‌رويد، من مضطرب هستم تا برگرديد. خيلي سفر نرويد!

* پيام امام خميني (ره) به مناسبت سوءقصد به جان مقام معظم رهبري در 6 تير 60

بسم‌الله الرحمن الرحيم

جناب حجت‌الإسلام آقاى حاج سيدعلى خامنه‏اى دامت افاضاته

خداوند متعال را شكر كه دشمنان اسلام را از گروه‌ها و اشخاص احمق قرار داده است، و خداوند را شكر كه از ابتداى انقلاب شكوهمند اسلامى هر نقشه كه كشيدند و هر توطئه كه چيدند و هر سخنرانى كه كردند ملت فداكار را منسجم‏تر و پيوندها را مستحكم‏تر نمود و مصداق "لازال يُؤيّدُ هذا الدّين بالرجل الفاجر "[1] تحقق پيدا كرد. اينان هر جا سخن گفتند خود را رسواتر كردند و هرچه مقاله نوشتند ملت را بيدارتر نمودند و هرچه شخصيتها را ترور كردند قدرت مقاومت را در صفوف فشرده ملت بالاتر بردند. اكنون دشمنان انقلاب با سوءقصد به شما كه از سلاله رسول اكرم و خاندان حسين‌بن‌على هستيد و جرمى جز خدمت به اسلام و كشور اسلامى نداريد و سربازى فداكار در جبهه جنگ و معلمى آموزنده در محراب و خطيبى توانا در جمعه و جماعات و راهنمايى دلسوز در صحنه انقلاب مى‏باشيد، ميزان تفكر سياسى خود و طرفدارى از خلق و مخالفت با ستمگران را به ثبت رساندند. اينان با سوء‌قصد به شما عواطف ميليون‌ها انسان متعهد را در سراسر كشور بلكه جهان جريحه‏دار نمودند.

اينان آن‌قدر از بينش سياسى بى‏نصيبند كه بى‏درنگ پس از سخنان شما در مجلس و جمعه و پيشگاه ملت به اين جنايات دست زدند، و به كسى سوء قصد كردند كه آواى دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمين جهان طنين انداز است. اينان در اين عمل غيرانسانى به جاى برانگيختن و رعب، عزم ميليون‌ها مسلمان را مصمم‏تر و صفوف آنان را فشرده‏تر نمودند. آيا با اين اعمال وحشيانه و جرايم ناشيانه وقت آن نرسيده است كه جوانان عزيز فريب‌خورده از دام خيانت اينان رها شوند و پدران و مادران، جوانان عزيز خود را فداى اميال جنايتكاران نكنند و آنان را از شركت در جنايات آنان برحذر دارند؟ آيا نمى‏دانند كه دست زدن به اين جنايات، جوانان آنان را به تباهى كشيده و جان آنان به دنبال خودخواهى مشتى تبهكار از دست مى‏رود؟ ما در پيشگاه خداوند متعال و ولى بر حق او حضرت بقية اللَّه- ارواحنا فداه- افتخار مى‏كنيم به سربازانى در جبهه و در پشت جبهه كه شبها را در محراب عبادت و روزها را در مجاهدت در راه حق تعالى به سر مى‏برند. من به شما خامنه‏اى عزيز، تبريك مى‏گويم كه در جبهه‏هاى نبرد با لباس سربازى و در پشت جبهه با لباس روحانى به اين ملت مظلوم خدمت نموده، و از خداوند تعالى سلامت شما را براى ادامه خدمت به اسلام و مسلمين خواستارم.

والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته.

روح اللَّه الموسوى الخمينى

[1] مسند احمد؛ ج 2؛ ص 309؛ كنزالعمال؛ ج 1؛ ص 45؛ ح 115

منبع: صحيفه‌ امام؛ ج ‏14؛ ص 504

* ختم صلوات براي سلامتي

فرزند آيت‌الله العظمي بهجت با اشاره به همزماني روزهاي پاياني عمر پدر بزرگوارشان با سفر رهبر انقلاب به استان كردستان، در بيان حالت روحي ايشان، به حساسيت اين مرجع تقليد نسبت به سلامت رهبري اشاره مي‌كند و مي‌گويد: اين موضوع سبب شد تا معظم‌له براي سلامتي رهبر انقلاب چندين ختم ويژه صلوات و ذكر را گرفتند و مداومت بر اين ختم‌ها كه براي سلامتي رهبر انقلاب بوده است تا آخرين ساعت عمر حضرت آيت‌الله بهجت ادامه داشته است. برخي نيز از پيش‌بيني رهبري آقا چند سال پيش از رهبري توسط ايشان خبر داده‌اند.

* به تقوايش پي بردم

 

شهيد آيت‌الله مطهري مي‌فرمايند: سيدعلي خامنه‌اي از نمونه‌هاي ارزنده‌اي است كه براي آينده موجب اميدواري است. من از اخلاص آقاي خامنه‌اي تعجب مي‌كنم، ايشان هيچ به دنبال خودنمايي نيست كه بخواهد خودش را مطرح كند و خودش را نشان بدهد، من در جريان كميته استقبال از حضرت امام بيشتر به تقواي ايشان پي بردم.(به نقل از همسر شهيد مطهري(

شهيد مطهري در پنجم بهمن 1353 به تجليل از شخصيت آيت‌الله سيدعلي خامنه‌اي پرداخته است. آيت‌الله خامنه‌اي در آن زمان توسط شهرباني استان خراسان بازداشت شده بود. در گزارش ساواك آمده است: "مطهري در محل دانشكده الهيات دانشگاه تهران، ضمن اظهار تأسف از بازداشت سيدعلي خامنه‌اي اظهار داشته: ما كمتر نمونه ارزنده چون [آيت‌الله]خامنه‌اي داريم و اين نيروها هم بايد با اين‌گونه هدر روند و گوشه‌هاي زندان تلف گردند. مطهري پس از ستودن [آيت‌الله]خامنه‌اي او را از عوامل مؤثر در روشن كردن افكار اجتماع دانسته است… ”

* خوشا به حال او

آيت‌الله دكتر شهيد بهشتي، چند ساعت قبل از شهادت‌شان با اشاره به پيامي كه حضرت امام به آيت‌الله ‌خامنه‌اي فرستاده بودند، فرمودند: خوشا به حال آقاي خامنه‌اي كه ولي امر مسلمين چنين پيامي را براي ايشان فرستاده است و اين پيام نه براي دنياي ايشان، بلكه براي آخرت او هم بسيار ارزشمند است و من آرزو دارم با چنين پيامي از ولي امر مسلمين از دنيا بروم.

* خورشيد اينجا تابيد و رفت

روزي بعد از ملاقات حضرت آقا با آيت‌الله بهاءالديني از ايشان مي‌پرسند كه آيا ديروز مقام معظم رهبري به اينجا آمده بود؟ ايشان در جواب مي‌فرمايند: بله چند دقيقه خورشيد اينجا تابيد و رفت، او چون خورشيد داراي خير و بركات است.

قبل از رياست جمهوري، روزي آقا به بيت حضرت آيت‌الله العظمي بهاءالديني مي‌روند. آقاي بهاءالديني مي‌فرمايد: "خورشيد لحظه‌اي تابيد و رفت. ” زماني براي امضاي قائم مقامي رهبري، خدمت حضرت آيت‌الله بهاءالديني مي‌رسند، ايشان امضا نمي‌كنند. هر چه از فرستادگان آقاي منتظري اصرار از ايشان انكار، تا آنجا كه خود آقاي منتظري شخصاً خدمت ايشان مي‌رسد و تمام كتاب‌هايي را كه درباره ولايت فقيه نوشته است، جلوي روي آقاي بهاءالديني مي‌چيند. آيت‌الله بهاءالديني تمام كتب را جمع مي‌كنند و به آقاي منتظري مي‌گويند: "ولايت‌فقيه نوشتني نيست، فهميدني است. ” بعد كه از ايشان مي‌پرسند: آقا چرا ايشان را تأييد نكرديد، مگر شخص ديگري هم مي‌تواند؟ مي‌فرمايند: نظر ما سيدعلي خامنه‌اي است. آقاي بهاءالديني فرموده است: "البته هيچ كس حاج‌آقا روح‌الله نمي‌شود، ولي آقا سيدعلي خامنه‌اي حقيقت ولايت‌فقيه هستند و رهبر. از همه به امام نزديك‌تر است. كسي كه ما به او اميدواريم، آقاي خامنه‌اي است. شما از ما قبول نمي‌كنيد، ولي اين ديد ماست، نزد ما محرز است آقا سيدعلي خامنه‌اي رهبر آينده هستند. ”

يكي از روزها كه حضرت آقا تشريف برده بودند به جمكران، حدود ساعت دو شب به حضرت آيت‌الله العظمي بهاءالديني خبر مي‌دهند كه آقا صبح بعد از نماز مي‌خواهند تشريف بياورند منزل شما. تيم حفاظت ساعت چهار صبح براي آماده كردن شرايط به منزل ايشان مي‌روند كه متوجه مي‌شوند آقاي بهاءالديني، پيرمرد نود ساله جلوي در خانه ايستاده‌اند. مي‌گويند: آقا چرا با اين كهولت سن اينجا تشريف داريد؟ ايشان مي‌فرمايند: براي ديدن رهبر بزرگ انقلاب، من از همان ساعتي كه شما زنگ زديد آمده‌ام استقبال.

* تضعيف شما را حرام مي‌دانم

مرجع تقليد جهان تشيع، حضرت آيت‌الله العظمي گلپايگاني، براي رهبر معظم عباي ظريفي هديه فرستادند و فرمودند: اگر ديدم كاري را شما انجام مي‌دهيد و خلاف مطلب اسلامي است، من تذكر مي‌دهم، اگر تغيير داديد بسيار خوب، اگر تغيير نداديد من ديگر صحبت نمي‌كنم و تضعيف شما را حرام مي‌دانم. عمده عظمت شماست. شما رهبر مسلمين هستيد و نمي‌خواهم صحبتي كنم در يك فرعي كه شما را تضعيف كرده‌ام.(6)(به نقل از حجت‌الاسلام راشد يزدي(

* اميد آينده اسلام

 مرحوم آيت‌الله طالقاني تصريح مي‌فرمودند: آقاي خامنه‌اي اميد آينده اسلام است. آيت‌الله العظمي ميلاني در سنين جواني ايشان را مجتهد خطاب مي‌كند.

* رهبري تالي تلو معصوم(ع(

علامه گران‌قدر آيت‌الله مصباح يزدي مي‌فرمايند: اگر امثال بنده شبانه‌روز تسبيح به دست بگيريم و فقط خدا را شكر كنيم كه خدا چنين رهبري را به ما داده، والله معتقدم كه از عهده شكر اين نعمت برنمي‌آييم. رهبر عزيز ما تالي تلو معصوم(ع) است.

* مثل رهبر عظيم‌الشأن

شهيد محراب، عارف عامل، آيت‌الله دستغيب مي‌فرمايند: چيزي كه بنده نسبت به اين شخص بزرگ فهميده‌ام اين است كه فردي است خدايي، هوا‌پرست نيست، مقام نمي‌خواهد، قدرت نمي‌خواهد به دست بگيرد، امتحان خويش را پيش از پيروزي و بعد از پيروزي داده است. در هر پستي كه بوده، امتحان خودش را داده است. كسي كه امام جمعه تهران باشد، آن وقت در جبهه برود، در سنگرها از اسلام دفاع كند، اين مرد بزرگ، مقامي براي خودش قائل نيست، به عينه مثل رهبر عظيم‌الشأن. امام فرموده: به من خدمتگزار بگوييد بهتر است از اينكه رهبر بگوييد. آقاي علي خامنه‌اي هم اين‌جوري است، مقام نمي‌خواهد، مقام روي او اثر نمي‌گذارد.

* گوش‌شان به دهان حضرت حجت(عج) است

علامه عظيم‌الشأن حضرت آيت‌الله حسن‌زاده آملي، جلوي حضرت آقا دو زانو نشسته و ايشان را مولا خطاب مي‌كنند. حضرت آقا ناراحت شده و به علامه مي‌فرمايند اين كار را نكنيد. علامه حسن‌زاده مي‌فرمايند: اگر يك مكروه از شما سراغ داشتم اين كار را نمي‌كردم.

ايشان در جاي ديگر فرموده‌اند: گوش‌تان به دهان رهبر باشد. چون ايشان گوششان به دهان حجت‌بن‌الحسن(عج) است. اين جملات وقتي بيشتر معنا پيدا مي‌كند كه بدانيم صاحب تفسير الميزان، علامه عارف آيت‌الله طباطبايي درباره شاگردش علامه حسن‌زاده فرموده‌اند: حسن‌زاده را كسي نشناخت جز امام زمان(عج). راهي كه حسن‌زاده در پيش دارد، خاك آن توتياي چشم طباطبايي. جناب علامه حسن‌زاده در مقدمه يكي از كتاب‌هاي خود خطاب به حضرت آقا مي‌نويسد: با سلام و تحيت خالصانه و ارائه ارادت بي پيرايه و درود نويد جاويد به حضور آن قائد ولي وفي و رائد سائس حفي، مصداق بارز "نرفع درجات من نشاء ” تقديم مي‌گردد و عرض مي‌شود "يا ايها العزيز جئنا ببضاعه مزجاه ” دادار عالم و آدم، همواره سالار و سرورم را سالم و مسرور دارد.

)التمسك بذيل الولايه، حسن حسن‌زاده آملي(

آيت‌الله حسن‌زاده آملي مي‌فرمايند: رهبر عظيم‌الشأن‌تان را دوست بداريد، عالمي،‌ رهبري، موحدي، سياسي، دينداري، انساني، رباني، پاك منزه، كسي كه دنيا شكارش نكرده، قدر اين نعمت عظما را كه خدا به شما عطا فرموده، قدر اين رهبر ولي وفي الهي را بدانيد، مبادا اين جمعيت ما را، مبادا اين كشور ما را، مبادا اين كشور علوي را، اين نعمت ولايت را از دست شما بگيرند. خدايا به حق پيامبر و آل پيامبر سايه اين بزرگ‌مرد، اين رهبر اصيل اسلامي حضرت آيت‌الله معظم خامنه‌اي عزيز را مستدام بدار.

* روح بزرگ ايثارگر

در قسمتي از پيام شهيد رجايي به حضرت آقا، چنين آمده است: به قطع و يقين مي‌دانم كه روح بزرگ ايثارگر آن برادر مجاهد، شهادت در راه اسلام و انقلاب اسلامي را فيضي عظيم و الهي مي‌داند و در راه بندگي خدا و خدمت به اسلام و امام و امت شهيدپرور از بذل جان خويش دريغ نداشته و ندارد.

* شهيد صدوقي: محضر مبارك آيت‌الله العظمي آقاي خامنه‌اي…

در سال 56 به اتفاق آقاي صدوقي و تعدادي از آقايان ديگر، تصميم گرفتيم برويم به افرادي كه در تبعيد هستند، سري بزنيم. چون مقام معظم رهبري به ايرانشهر تبعيد شده بودند، خدمت ايشان رسيديم. به امامت آقاي صدوقي نماز مغرب و عشا را خوانديم. من شنيده بودم كه در سمت ايرانشهر، كفش‌هاي خوبي توليد مي‌شود، لذا تصميم گرفتم به بازار بروم و يك جفت كفش بخرم. كارم يك الي دو ساعت طول كشيد. به خانه آقاي خامنه‌اي تلفن زدم كه ديگر آقاي صدوقي و آقاي خامنه‌اي براي صرف غذا منتظر من نباشند و شام را ميل كنند. وقتي برگشتم ديدم اين دو بزرگوار هنوز مشغول بحث هستند. من وارد كه شدم، آقاي صدوقي به من گفت: "ماشاءالله، ماشاءالله اين آقاي سيد‌علي آقا خيلي مُشت‌شان پر است. ” صبح روز بعد رفتيم چابهار براي زيارت آقاي مكارم؛ در اين فاصله، اسم آقاي خامنه‌اي از دهان آقاي صدوقي نيفتاد؛ از بس مجذوب ايشان شده بود.

بعد از زيارت آقاي مكارم، گفتم كنار دريا برويم تا مدتي استراحت كنيم. ايشان گفت من مي‌خواهم برگردم پيش آقاي خامنه‌اي و بعد حدود دو ساعتي با هم بحث كردند. از لحاظ علمي آقاي خامنه‌اي، مورد تأييد صددرصد آقاي صدوقي بود.

در زمان انقلاب، بين حزب جمهوري اسلامي و امام جمعه بندرعباس اختلافي در گرفت. آقاي صدوقي به من گفتند تا درباره اختلاف آن‌ها، گزارشي بياورم. بعد از تهيه و دادن گزارش آن به آقاي صدوقي، ايشان پرسيدند: كي به تهران مي‌روي؟ گفتم فردا. ايشان پاكتي را به من دادند. پشت پاكت نوشته بود: "تقديم به محضر مبارك آيت‌الله‌ العظمي آقاي خامنه‌اي ” پسر آقاي صدوقي اعتراض كردند كه آيا ايشان به مقام آيت‌اللهي رسيده‌اند؟ آقاي صدوقي از بالاي عينك به پسرش نگاه كرد و گفت: "بله كه آيت‌الله‌ هستند. "(حجت‌الاسلام راشد يزدي(

* سيدنا علي

 در نامه‌اي كه شهيد آيت‌الله مصطفي خميني براي يكي از آشنايان نوشته بودند، آمده است: آقايان خامنه‌اي را خصوصاً سيدنا علي را سلام برسانيد. شهيد محراب آيت‌الله العظمي صدوقي قبل از انقلاب به آقاي خامنه‌اي مي‌گفتند: آيت‌الله.

* اللهم ايد آيت‌الله العظمي خامنه‌اي

شهيد سپهبد علي صياد شيرازي در قنوت دعاهاي مختلف مي‌خواند؛ ولي در پايان قنوت دعاي "اللهم ايد آيت‌الله العظمي خامنه‌اي. اللهم حفظه و وفقه و ثبته ” را هميشه قرائت مي‌كرد.

* سر ما و فرمان شما

سيد شهيدان اهل قلم، شهيد سيدمرتضي آويني مي‌نويسد: بسيارند كساني كه مي‌دانند شمشير زدن در ركاب شما براي پيروزي حق، از همان ثواب در پيشگاه خدا برخوردار است كه شمشير زدن در ركاب حضرت حجت(عج) و نه تنها آماده، كه مشتاق بذل جان هستند. سر ما و فرمان شما.

شهيد آويني بعد از رحلت امام خميني، خطاب به حضرت آقا مي‌نويسد: عزيز ما، ‌اي وصي امام عشق، آنان كه معناي ولايت را نمي‌دانند، در كار ما سخت درمانده‌اند. اما شما خوب مي‌دانيد كه سرچشمه اين تسليم و اطاعت و محبت در كجاست؟ خودتان خوب مي‌دانيد كه چقدر شما را دوست مي‌داريم و چقدر دل‌مان مي‌خواست آن روز كه به ديدار شما آمديم، سر در بغل شما پنهان كنيم و بگرييم. ما طلعت آن عنايت ازلي را در نگاه شما بازيافتيم. لبخند شما،‌ شفقت شما را داشت و شب انزواي ما را شكست. سر ما و قدم‌تان كه وصي امام عشق هستيد و نايب امام زمان ـ عجل‌الله‌تعالي‌فرجه‌الشريف.

* نعمت‌هاي خدا را خود فراهم مي‌كند

 مرحوم ميرزا اسماعيل دولابي فرموده بودند: امام خميني ـ ‌رحمت الله عليه ـ مظهر مهابت بود و رهبري مظهر محبت. خداوند متعال به امام نعمت‌ها را يك‌جا داد و امام هم اين نعمت‌ها را براي استقرار نظام جمهوري اسلامي مصرف كردند؛ ولي نعمت‌ها به حضرت آقا را، خدا تدريجي به ايشان مي‌دهند و در هر زمان متناسب با شرايط خدا نعمت‌هايي را به ايشان مي‌دهد. يعني شرايط آن نعمت را خود آقا فراهم مي‌كند.(به نقل از استاد پرورش)

* آقاي خامنه‌اي هست

آقاي هاشمي رفسنجاني نقل مي‌كند: من نسبت به حضرت امام روي بازتري داشتم و مسائل را بي پرده با ايشان مطرح مي‌كردم. يك روز كه خصوصي خدمت معظم‌له رسيده بودم، بي‌پرده در مورد قائم مقامي رهبري و مشكلاتي كه احتمالاً پيدا مي‌شود، صحبت كردم. حضرت امام(ره) در آن جلسه فرمود: شما در بن بست نخواهيد بود، آقاي خامنه‌اي در ميان شما هست؛ چرا خودتان نمي‌دانيد؟!

اين جلسه مربوط به اواخر عمر حضرت امام(ره) است. در همان روزها امام براي مقام معظم رهبري، كلمه برادر را به كار مي‌بردند. قطعاً اين تعبير بي‌معنا نبود. ما آن روزها از اين تعبيرات، به موضوع رهبري حضرت آيت‌الله خامنه‌اي منتقل نشديم. اما گفته‌هاي امام خميني(ره) نشانگر اين است كه معظم‌له، آيت‌الله خامنه‌اي را شايسته اين كار مي‌دانستند. چنانچه به حاج احمد آقا فرموده بودند: "الحق ايشان شايستگي رهبري را دارند. ”

* آيت‌الله شاهرودي: علم اعطايي خدا را ديدم

 چهارشنبه شب‌ها، آقا جلسه‌اي دارند كه ده تن از علما جمع مي‌شوند. آقايان محمدي گيلاني، خزعلي، بهجتي، امامي‌كاشاني، مؤمن، شيخ محمد‌ يزدي، سيد‌جعفر كريمي، آقاي شاهرودي و آملي لاريجاني حضور دارند.

گاهي هم ما آنجا مي‌رويم. يك‌بار خيلي غوغا و سر و صدا شد. بحث پيرامون يك مسئله فقهي پيچيده بود. بعد از اتمام جلسه، آقاي شاهرودي به من گفت، امشب من "العلم نور يقذف الله في قلب من يشاء ” را درك كردم. يعني آقا مچ همه را پيچانده بود. (به نقل از حجت‌الاسلام راشد يزدي)

* هر چه ايشان گفت، گوش كنيم

در سال 69 بنده به حاج احمدآقا خميني گفتم كه شما طي يك سخنراني اعلام كرديد كه "هر كس بين اطاعت از مقام معظم رهبري و امام راحل(ره) تفاوت قائل باشد، در خط آمريكاست ” كه ايشان با تأييد دوباره اين سخن گفتند، بنده از روي اعتقاد اين حرف را زده‌ام. بعد ايشان فرمودند: برخي از اين افراد دور من را گرفته‌اند كه بنده را در مقابل حضرت آيت‌الله خامنه‌اي قرار دهند كه من متوجه شدم و توي دهن‌شان زدم.

حاج احمدآقا در ادامه فرمود: بايد به اين احمق‌هايي كه مي‌گويند آقاي خامنه‌اي نبايد رهبر شود، گفت "پس چه كسي؟ ” اگر نظر آن‌ها بر روي فلاني است، او كه حتي توانايي اداره خانواده خود را ندارد چه برسد به يك مملكت.

همچنين ايشان فرمودند: سه سال قبل از عزل منتظري، يعني سال 1365، سران قواي سه‌گانه كشور در جماران جلسه داشتند كه آن روز آقاي منتظري نيز با امام راحل(ره) ملاقاتي داشت، آن‌ها مشغول بحث و گفت‌وگو بودند كه يك‌دفعه امام خميني برخلاف معمول بدون زدن در، با ناراحتي وارد اتاق مي‌شود.

بنا به گفته حاج‌احمدآقا، در اين جلسه خود ايشان، ميرحسين موسوي با منصب نخست‌وزيري، موسوي اردبيلي رئيس قوه قضاييه، هاشمي رفسنجاني رئيس مجلس و آيت‌الله خامنه‌اي نيز با سمت رياست جمهوري حضور داشتند.

امام(ره) با ناراحتي تمام گفتند: بنده از اول گفتم منتظري به درد رهبري نمي‌خورد، مجلس خبرگان رأي بر شايستگي او داد و بنده به خاطر التزام به قانون پذيرفتم، ولي امروز به صورت صريح اين سخن را تكرار مي‌كنم.

در آن وضعيت سكوت عميقي در جلسه حاكم شد كه آيت‌الله خامنه‌اي با طرح اين سئوال كه پس چه كسي عهده‌دار رهبري شود؟ سكوت را شكستند كه در همين لحظه امام بدون كوچك‌ترين مكثي انگشت اشاره را به سوي حضرت خامنه‌اي گرفتند و گفتند: "خود شما، مگر شما از ديگران چه كم داريد؟ ”

وي گفت: سكوت بيشتر شد تا حدي كه نفس‌ها به شماره افتاد. خود مقام معظم رهبري خطاب به امام گفتند: "اين مسئله كه شما مي‌فرماييد موضوع جديدي است، بنده مي‌خواستم شما به اعضاي اين جلسه حكم ولايي كنيد كه ما حق دم زدن از اين جلسه را نداريم تا زماني كه خود شما حكم بفرماييد. ” امام نيز اين حكم را كردند. (به نقل از آيت‌الله خزعلي)

حاج احمد آقا مي‌فرمايند: بايد در كنار نظام‌مان پشت سر رهبري قرار بگيريم. رهبر ما شاگرد امام است. رهبر ما از چهره‌هاي شناخته شده انقلاب كه ساليان سال در زندان‌هاي سفاك پهلوي به سر برده… هيچ كس حق شكستن حريم رهبري را ندارد. حرمت رهبري نظام اسلامي، از اصول خدشه‌ناپذير انقلاب اسلامي ماست. همه بايد به دستور رهبري عمل كنند… ما امروز موظف هستيم پشت سر مقام معظم رهبري حضرت آيت‌الله خامنه‌اي حركت كنيم. هر چه ايشان گفت، گوش كنيم. اگر روزي حركت ما با حركت ولي نخواند، بدانيد كه نقص از ماست… قاطع‌تر پشت رهبري باشيم و نگذاريم رهبرمان احساس تنهايي كنند. همان‌طور كه نگذاشتيد امام احساس تنهايي كند. اطاعت از خامنه‌اي، اطاعت از امام است. هر كس منكر اين معنا شود، مطمئن باشيد در خط امام نيست و هر كس بگويد كه اطاعت از امام غير از اطاعت از آيت‌الله خامنه‌اي است، در خط آمريكاست.

من بعد از رحلت امام، با خدا و امام عهد كرده‌ام كه كوچك‌ترين قدمي را عليه رهبري و بر خلاف رهبري و حتي بر خلاف ميل رهبري بر ندارم. و اگر شما مردم هم چنين پيماني را تجديد كنيد، مطمئن باشيد كه ما در تمام زمينه‌ها بر آمريكا پيروز مي‌شويم… به حسن و برادرانش اين توصيه را مي‌نمايم كه هميشه سعي كنند در خط رهبري حركت كنند و از آن منحرف نشوند كه خير دنيا و آخرت در آن است و بدانند كه ايشان موفقيت اسلام و نظام كشور را مي‌خواهند. هرگز گرفتار تحليل‌هاي گوناگون نشوند كه دشمن در كمين است.

مرحوم حاج احمد آقاي خميني مي‌فرمودند: بر خود واجب مي‌دانم شهادت دهم زندگي داخلي آيت‌الله خامنه‌اي، نه از باب اينكه رهبر عزيز انقلاب ما به اين حرف‌ها نياز داشته باشند، بلكه وظيفه خود مي‌دانم تا اين مهم را به مردم مسلمان و انقلاب ايران بگويم. من از داخل منزل ايشان مطلع هستم، مقام معظم رهبري در خانه، بيش از يك نوع غذا بر سر سفره ندارند. خانواده معظم‌له روي موكت زندگي مي‌كنند. روزي به منزل ايشان رفتم، يك فرش مندرس آنجا بود، من از زبري فرش به موكت پناه بردم.

در ملاقاتي كه مقام معظم رهبري با حاج احمدآقاي خميني داشته‌اند، ايشان مي‌فرمايد: حضرت امام بارها از جناب‌عالي به‌عنوان مجتهدي مسلم و بهترين فرد براي رهبري نام بردند.

* استعداد مرجعيت

حاج آقاي ميردامادي، دايي حضرت آقا، نقل مي‌كنند: مرحوم آقا سيدهاشم ميردامادي، پدربزرگ مادري آقا و مرحوم آيت‌الله سيدجواد خامنه‌اي پدر ايشان عنايت خاصي به حضرت آقا داشته‌اند و بارها مي‌فرمودند: علي آقا آينده خوبي دارد. آيت‌الله حاج شيخ مرتضي حائري به آقاي خامنه‌اي فرموده بود: آقاي آقا سيدعلي‌آقا من با اين استعدادي كه در شما مي‌بينم، شما يا يك مرجع تقليد مي‌شويد يا حداقل عالم برجسته خطه خراسان.

* كسى را به لحاظ بى‌رغبتى به مقام و منصب دنيا، هم‌پاى آقا نديده‌ام

مرحوم بهلول مي‌گويد: من در طول مدت عمرم، امرا و صاحب منصبان زيادى را ديده‌ام؛ اما كسى را به لحاظ بى‌رغبتى به مقام و منصب دنيا، هم پاى "آقا ” ]آيت الله خامنه‌اي [ نديده‌ام. انسان وقتى زندگى روزمره او را از نزديك مى‌بيند، حس مى‌كند كه ذره‌اى ميل به دنيا در او وجود ندارد.

واقعاً در اين مقطع، من هيچ كس را در تقوا و اعراض از مال و مقام دنيا، مثل او نمى شناسم. آخرين بارى كه در خدمت وى بودم، به من گفت: آقاى بهلول! خاطرتان هست كه قبل از انقلاب، يك شب در مسجد طرقبه منبر بوديد؛ پس از اتمام مجلس، وقتى خواستيد از مسجد بيرون بياييد، چون تاريك بود، من آمدم دستتان را بگيرم و كمكتان كنم؛ اما دستتان را كشيديد و گفتيد: من چشمانم خوب مى‌بيند؛ تا جايى كه هنوز زير نور ماه، خاطره مى‌نويسم؛ حالا چطور؟ حالا هم بينايى تان در همان حد هست؟ من گفتم: آقا! حالا زير نور خورشيد هم ديگر نمى توانم بنويسم. بعد آقا گفت: اخيراً كمتر به ما سر مى زنيد. گفتم: آقا! شما متعلق به همه مردم ايران هستيد؛ من اگر وقت شما را بگيرم، مثل اين است كه وقت همه ايرانى ها را گرفته‌ام.

* مرحبا به سيدحسن

 قبل از انقلاب، وقتي حضرت آقا جوان بودند، همراه شهيد هاشمي‌نژاد سفري به رشت داشتند، در زمان حضورشان در رشت درباره اينكه آيا شخص عالم و عارفي هست كه براي كسب فيض به ديدار ايشان بروند از مردم مي‌پرسند. نشاني شخصي به نام آقا سيدصفي را به آقا مي‌دهند كه گويا داراي كراماتي بودند. حضرت آقا به همراه شهيد هاشمي‌نژاد، قصد ديدار آقا سيدصفي را مي‌كنند و به منزل ايشان مي‌روند. آقا سيدصفي در حالي كه عده‌اي شيخ و مريد دور ايشان حلقه زده بودند، هنگامي كه چشمشان به حضرت آقا مي‌افتد، بلند مي‌شوند و با حالت استقبال به طرف آقا مي‌آيند و آقا را اين‌گونه خطاب مي‌كنند كه: مرحبا به سيدحسن، اين در حالي بوده كه طرفين همديگر را نمي‌شناخته و نديده بودند. آقا مي‌فرمايند من سيد حسيني هستم نه حسني، آقا سيدصفي اشاره مي‌كنند كه مادر شما سيدحسني هستند و شما از طرف مادر حسني هستيد. سپس با حضرت آقا مشغول صحبت مي‌شوند و اشاره مي‌كنند كه شما در آينده مقامي پيدا مي‌كنيد كه امور اين مملكت تحت امر شماست، حضرت آقا هم مي‌پرسند: شما از آينده من گفتيد، آينده خودتان را هم ديده‌ايد؟ آقا سيدصفي با تأمل و درنگ مي‌گويد: من و همسرم يك سال بيشتر زنده نيستيم...

يك‌سال ديگر كه حضرت آقا در طرقبه مشهد بودند، ماجراي تصادف خونيني را در روزنامه مي‌خوانند كه نام آقاسيدصفي نيز در بين كشته‌گان بوده است.(به نقل از حجت‌‌الاسلام و المسلمين كاظم صديقي(

* رهبر، خود شما

 مرحوم حاج احمد آقاي خميني تعريف كرده‌اند: در سال 65، جلسات هفتگي سران قوا در دفاتر يكي از آن‌ها يا در جماران، البته بدون حضور امام برگزار مي‌شد. در يك جلسه‌اي كه در جماران تشكيل شده بود، من، آيت‌الله خامنه‌اي، آقاي موسوي‌اردبيلي، آقاي ميرحسين موسوي، آقاي هاشمي رفسنجاني حضور داشتيم. از قرار اتفاق، در همان روز آقاي منتظري نيز با امام جلسه داشتند. در آن سال، هر وقت امام با آقاي منتظري ملاقات مي‌كرد، بعد از جلسه برافروخته و عصباني بودند، به‌طوري كه در چهره‌شان مشخص و نمايان بود. در وسط جلسه بوديم كه ناگهان امام بدون در زدن، يك‌دفعه با حال عصبانيت شديد و برافروختگي وارد اتاق شدند و رو به ما فرمودند: "من از اول با قائم‌مقامي آقاي منتظري مخالف بودم، ايشان به درد رهبري بعد از من نمي‌خورد. " جلسه امام كه تمام شد، همه سران قوا و من، در يك سكوت سنگيني فرو رفتيم و همه متحير از اين جملات بوديم؛ چون سابقه نداشت و حضور غير منتظره امام هم نشان از اهميت موضوع بود. بعد از مدتي سكوت، آقاي خامنه‌اي شروع به صحبت كردند كه: آقاي منتظري شاگرد شما بودند و در زمان شاه، مبارزات داشتند و زندان طولاني‌مدت رفتند و... و از آقاي منتظري تعريف كردند و در آخر هم آقاي خامنه‌اي گفتند كه خُب اگر ايشان نباشد چه كسي باشد: امام بلافاصله و با اشاره به حضرت آقا فرمودند: خود شما.(به نقل از آقاي حبيبي دبير كل مؤتلفه)

امام خميني بعد از حادثه انفجار مسجد ابوذر در سال 60 كه قبل از رياست جمهوري حضرت آقا، اتفاق افتاد، فرمودند: "خداوند ذخيره انقلاب را حفظ كرد. " علي‌محمد بشارتي نقل مي‌كند: در تابستان سال 58 هنگامي كه مسئول اطلاعات سپاه بودم، گزارشي داشتيم كه آقاي شريعتمداري در مشهد گفته بود: "من بالاخره عليه امام اعلام جنگ مي‌كنم. " خدمت امام رسيديم و ضمن ارائه گزارشي، خبر مذكور را هم گفتند. ايشان سرش پايين بود و گوش مي‌داد. اين جمله را كه گفتم، سربلند كرد و فرمود: "اين‌ها چه مي‌گويند؟! پيروزي ما را خدا تضمين كرده است. ما موفق مي‌شويم، در اينجا حكومت اسلامي تشكيل مي‌دهيم و پرچم را به صاحب پرچم مي‌سپاريم. " پرسيدم: خودتان؟ امام سكوت كردند و جواب ندادند.

حضرت امام مي‌فرمايند: يك نفر را مثل آقاي خامنه‌اي پيدا بكنيد كه متعهد به اسلام باشد و خدمتگذار، و بناي قلبي‌اش بر اين باشد كه به اين ملت خدمت كند، پيدا نمي‌كنيد، ايشان را من سال‌هاي طولاني مي‌شناسم.

حضرت امام خميني در پيامي به مناسبت ترور آيت‌الله خامنه‌اي نوشتند: اكنون دشمنان انقلاب، با سوءقصد به شما كه از سلاله رسول اكرم(ص) و خاندان حسين بن علي(ع) هستيد... عواطف ميليون‌ها انسان متعهد را در سراسر كشور، بلكه جهان، جريحه‌دار نمودند... من به شما خامنه‌اي عزيز تبريك مي‌گويم كه در جبهه‌هاي نبرد با لباس سربازي و در پشت جبهه با لباس روحاني به اين ملت مظلوم خدمت نموده و از خداوند تعالي، سلامت شما را براي ادامه خدمت به اسلام و مسلمين خواستارم.

* خامنه‌اي، دنيا و آخرت ماست

حجت الاسلام سيدحسن نصرالله، رهبر مقاومت اسلامي لبنان مي گويد: خداوند تعالي، پيامبر يا امام معصوم(ع) را ـ به آن خاطر كه معصوم‌اند ـ به ولايت امر برمي‌گزيند، صفاتي چون علم و زهد و حكمت و شجاعت و ابهت در او متجلي است و هنگامي كه امام معصوم(ع)، غايب است بر ماست كه به دنبال اين صفات در شخصي بگرديم كه بيش از ديگران آن‌ها را در خود داراست. البته بايد فقيهي عادل باشد و نه فقط كسي كه از حرام الهي اجتناب مي‌كند. او بايد زاهد دنيا و شجاع و كاردان و حكيم و بصير و مدبر باشد. در امتداد زمان و طول تاريخ ما، فقهايي از اين نوع بوده‌اند و زمانه از فقهايي اين‌چنين خالي نبوده است. امانت را به دوش كشيدند و از آن به تناسب ظرف زماني و شرايطي كه در آن حضور داشتند محافظت كردند. تا اينكه خداوند تعالي به مرجع بزرگ و فقيه گرانقدر اين زمانه، امام خميني(ره) توفيق داد تا اين پيروزي تاريخي مداوم را به وجود آورد. شخصيت امام خميني(رحمت الله عليه) به نحوي در چشم‌ها و عقل‌ها و قلب‌ها بروز يافت كه هيچ كدام از ما تصور نمي‌كرد در طول تاريخ ما، فقهايي به اين بزرگي بروز يافته باشند، البته در تاريخ ما فقهاي بسيار بزرگي بوده‌اند اما ظرف زماني و شرايط آن‌ها متفاوت بوده است.

مسأله مهم آن است كه در اين زمانه، ‌امام خميني(ره) ظهور كرد كه گر چه معصوم نبود اما اين ويژگي‌ها و اوصاف در او جمع بود: علم،‌ شجاعت، اخلاص، زهد، ورع، عرفان و تدبير. به اين واسطه بود كه بعد از قرن‌هاي متمادي مظلوميتي كه ابتدا داشت و انتها نداشت، به مدد الهي توانستيم در اين زمان و به دست امام خميني(ره) دولت آل محمد را برپا كنيم كه اين دولت نيز هر روز بيشتر از روز قبل خود، عزت و قوت و كرامت به دست آورد. سپس حضرت امام رحلت كردند و ولي فقيه جديدي براي ما متجلي شد كه شخصيت و صفات امام خميني را دارا بود به نام آقاي خامنه‌اي كه او همان امام خميني است كه اينك ولي امر ماست.

اي خواهران و برادران! براي ما و همه مسلمين در سراسر جهان يك ولي امر وجود دارد و حال اگر بيشتر مسلمانان نمي‌خواهند از ايشان تبعيت كنند مشكل خودشان است چنانچه پيش‌تر نيز بسياري از مردم، از پيامبر و امامان معصوم تبعيت نكردند ولي اين بدان معنا كه امام، امام و پيامبر، پيامبر نبود نمي‌باشد. ما ولي امري داريم كه نائب امام مهدي(عج) است. اطاعتش بر ما واجب است. ما از پاكي و صفات نيكو و پرهيزگاري و به طور هم‌زمان، شجاعت، قدرت، حكمت، تدبير و بصيرت او آگاهيم. او با آمريكا و اتحاديه اروپا و كشورهاي تحت سلطه‌شان كه منطقه خليج را پر كرده‌اند به مبارزه برخاسته است. خدا بر ما منت نهاده كه او را به ولايت امر ما برگزيده است. او مردي آگاه و شخصيتي استثنايي است كه اگر همه حوزه‌هاي علميه و كشورهاي اسلامي‌مان را جست‌وجو كنيم، فقيهي از ميان فقهاي شيعه نمي‌يابيم كه اين‌چنين بزرگي‌ها و صفات متعالي در او جمع شده باشند بدان پايه كه در رهبر ما حضرت آيت‌الله خامنه‌اي به‌عنوان ولي امر جمع شده‌اند.

اگر آخرت را بخواهيم، آخرت ما با ولي امر و نائب حضرت حجت(عج) است و همچنين اگر عزت و شرف و كرامت دنيا را نيز بخواهيم، به آن نمي‌رسيم مگر با ولي امر. حتي براي اين جنبش مقاومت بزرگ كه بدان توجه شده است و در جهان عرب يك پديده استثنايي است و ما به‌واسطه آن سرمان را بالا گرفته‌ايم و به آن افتخار مي‌كنيم، اگر شخصي به‌نام روح الله الموسوي الخميني نبود، اثري از آن در لبنان نمي‌بود و بعد از آن نيز اگر شخصي به نام سيدعلي حسيني خامنه‌اي نبود، استمرار نمي‌يافت.

* مجري شريعت محمدي(ص) است

دكتر محمد نمر احمد زغموت، رئيس مجلس‌اسلامي فلسطين در لبنان مي گويد: و روايات پيامبر بر وحدت اسلامي تأكيد دارند؛ به همين خاطر، سخنان و افكار امام خامنه‌اي ـ خداوند ايشان را نصرت دهد ـ كه به مثابه امانت‌دار امت و امير مسلمانان‌اند در دعوت دائمي مسلمانان به وحدت، دور از ذهن نيست مانند تأكيد ايشان بر عدم تفرقه و جدايي مسلمانان كه عامل ضعف‌شان مي‌باشد، لذا از خداوند مي‌خواهيم كه صف‌هاي مسلمانان را واحد گردانده و بر آنچه مورد رضايت اوست جمع‌شان كند.

مي‌دانيم كه مسلمانان مؤمن در برابر تهديدات و فشارهاي مستكبران، خضوع نمي‌كنند و سرشان را بالا گرفته و آزادانه سخن مي‌گويند و به بندگي تن نمي‌دهند. ما سخن امام حسين(ع) را مي‌دانيم كه فرمود: "هيهات منا الذلة " و امروز جمهوري اسلامي ايران تنها كشوري است كه بر اين شعار تطبيق مي‌كند.

رهبر انقلاب اسلامي تأكيد مي‌كنند كه بر همه ملت‌هاي مسلمان واجب شرعي است تا از نهضت ملت مظلوم فلسطين دفاع كنند و در اين راه بر لزوم همكاري بين دولت‌هاي اسلامي و تلاش دولت ايران تأكيد مي‌كنند كه در واقع ايشان به تكليف شرعي‌شان عمل مي‌كنند. ايشان به‌خوبي از جايگاه بلند فلسطين و قدس در ميان مسلمانان و آزادي‌خواهان جهان، مطلع‌اند، لذا براي انجام تكليف شرعي در قبال مسئلة فلسطين و فلسطيني‌ها قيام كرده‌اند و پرچم جهاد را بر دوش گرفته‌اند و تاكيد مي‌كنند كه جهاد در امت اسلامي تا روز قيامت پابرجاست.

دكتر زغموت به اين سخن از آيت‌الله خامنه‌اي اشاره كرده "انقلاب اسلامي در ايران براي حاكميت ارزش‌هاي معنوي بوده است " و افزود: حاكميت ارزش‌هاي معنوي، مبتني بر اصول اسلامي است و امروز جمهوري اسلامي ايران، به رهبري آيت‌الله خامنه‌اي، در روش و عمل و قوانين خود بر اسلام متكي است و هر فشاري هم كه بر آن وارد كنند جز اين اصول بر آن حكم نخواهد كرد.

دكتر زغموت به تأكيد آيت‌الله خامنه‌اي در زبان و عمل بر التزام به قرآن‌كريم و لزوم پايبندي مسلمانان به روح تعاليم قرآني اشاره كرده و افزود: آيت‌الله خامنه‌اي به حديث نبوي كه مي‌گويد "خيركم من تعلم القرآن و علمه " باور دارند و قصد دارند اين سيره را در ميان مسلمانان گسترش دهند و از مسلمانان مي‌خواهند كه قرآن را بخوانند و قانون و كتاب‌شان كه به‌وسيله آن خداوند را در دنيا و آخرت‌ ملاقات خواهند كرد را بفهمند. شكي نيست كه ايشان به خوبي اين مسائل را مي‌دانند و مطابق با آن رفتار مي‌كنند.

ما به آيت‌الله خامنه‌اي نگاه يك رهبر شيعي را نداريم، بلكه ايشان را يك رهبر اسلامي از خاندان مولاي ما رسول‌الله(ص) مي‌دانيم كه شريعت محمدي را اجرا مي‌كند و بدون توجه به اختلاف مذاهب، به وحدت مسلمين دعوت مي‌نمايد و نمي‌گويد كه ايران، شيعي يا سني است بلكه مي‌گويد ايران، اسلامي است.

آيت‌الله خامنه‌اي چيزي را كه امام خميني به ارث گذاشتند ادامه داده‌اند و امام خميني بر حركت جهادي در راه خدا و مقابل مستكبرين تأكيد كردند و آيت‌الله خامنه‌اي همان مسير را پيمودند و در واقع آن‌ها امروز، راه سرورم رسول‌الله(ص) را پوئيدند.

از خدا مي‌خواهم كه صفوف مسلمانان را وحدت بخشد و پشتيبان آن‌ها باشد و پايدارشان كند و آنان را بر دشمنان‌شان از قبيل طاغوت‌ها و سپس مفسدان زمين، صهيونيست‌هاي تروريست غاصب سرزمين فلسطين پيروز نمايد و از خداوند مي‌خواهم كه مسجد الأقصي را زير سايه "لا اله الا الله و محمد رسول الله " و جهاد به ما بازگرداند و آيت‌الله خامنه‌اي در رأس مجموعه آزادكنندگان أقصي باشند.

* در برابر نسيم، بركاتش وديعة خداست

"عفاف الحكيم "، مسئول انجمن‌هاي زنان حزب الله و رئيس انجمن حمايت از زنان در امور اجتماعي لبنان مي گويد: ما در لبنان هميشه منتظر خطابه‌ها و سخنان مقام‌معظم‌رهبري هستيم و از تمام توصيه‌هاي ايشان در زمينه‌هاي مختلف بهره‌مند مي‌شويم، به‌ويژه در اين برهه زماني حساس كه ما به رهبري مخلص و الهي نيازمنديم كه توانايي راهبري جامعه اسلامي را داشته باشد و به جرأت مي‌توانم بگويم كه اين رهبري در شخصيت آيت‌الله سيدعلي خامنه‌اي نمايان است؛ شخصيتي كه فرزانگي‌اش طمأنينه و اعتماد را در وجود هر شخص وفادار به اسلام مي‌كارد.

----------

بدون شك جهت‌گيري‌هاي استوار و مقاوم مقام‌معظم‌رهبري، تأثير بزرگي در وجدان مسلمانان، به‌ويژه ميان مردم لبنان دارد و استقامت مردم لبنان در مواجهه با رژيم اسرائيل و استكبار جهاني از بركات رهبري حضرت آيت‌الله خامنه‌اي است كه از چشمه‌هاي حكمت و فرزانگي كه خداوند در وجود ايشان به وديعه نهاده است، سرچشمه مي‌گيرد.

----------

بنده به‌عنوان شركت‌كننده در همايش‌هاي مختلف و پي‌گير دائمي حضور مقام ‌معظم ‌رهبري در مجالس گوناگون و مناسبت‌هاي مختلف، حاضران در اين مجالس و همچنين كساني كه در پي تحكيم وحدت اسلامي و برجسته‌سازي قضيه فلسطين در سطح جهاني هستند را نسبت به اظهارات قاطع ايشان اميدوار مي‌بينم و آنان نقش آيت‌الله خامنه‌اي را در جهان اسلام و تصميم‌گيري براي قضيه فلسطين برجسته و سرنوشت‌ساز مي‌دانند.

----------

بدون ترديد جمهوري اسلامي ايران امروزه در قلب هر مسلمان واقعي داراي جايگاه بلندي است، من در طي مسافرتم به كشورهاي اسلامي مختلف ميزان علاقه، اثرپذيري و تقدير ديگران نسبت به رهبري حضرت آيت‌الله خامنه‌اي را مشاهده كرده‌ام و مسلمانان واقعي مي‌دانند كه تنها راه خلاص آنان از تفرقه، لبيك و تمسك به وحدت اسلامي است كه رهبر معظم انقلاب آن را ندا مي‌دهد و در پي تحكيم آن است و زعامت ايشان به ما قدرت مقاومت در برابر دشمنان را مي‌دهد.

----------

ما افتخار مي‌كنيم كه "جمعيت القرآن‌الكريم " لبنان جزئي از انجمن قرآني ايران است و وجود هشت هزار حافظ قرآن كريم در لبنان ـ كه پيش از اين بي‌سابقه بوده است ـ نتيجه تأثير جمهوري اسلامي ايران و نقش حضرت آيت‌الله خامنه‌اي در گسترش حضور قرآن در منازل ما و جامعه ماست.

* در سيمايش نور قرآن پيداست

شيخ محمد احمد بسيوني، قاري مشهور و شناخته‌شدة مصري مي گويد: از نظر توجه به قاريان و حافظان قران كريم، در ميان حاكمان دولت‌هاي اسلامي، نظير و مشابهي نيست. رهبر انقلاب اسلامي ايران، توجه خاصي به قراء و فعالان عرصه قرآن دارند و قراء ايراني و غيرايراني را به يك ميزان تكريم مي‌كنند. به‌علاوه اينكه خودم تأثر شديد ايشان از قرائت آيات قرآن و جاري شدن اشك از چشمان ايشان در هنگام تلاوت‌ها را ديدم و نور قرآن را در سيماي ايشان مشاهده كردم.

بسيوني، برقراري مسابقات سالانه قرآن‌كريم و حفظ آن، با عنايت خاص رهبر انقلاب اسلامي را از ويژگي‌هاي خاص ايشان دانست و افزود: از زماني كه ايشان تصدي فعاليت‌هاي مذهبي و قرآني را به عهده دارند امكان گسترش مفاهيم و ارزش‌هاي اسلامي در جمهوري اسلامي ايران در سطحي عالي و همچنين گسترش بيشتر اين‌گونه فعاليت‌ها در سطح جهاني، ميسر شده است.

شكي نيست كه نقش و رهبري بارز امام خميني و امام خامنه‌اي، عنصري اساسي در تبيين چهره انقلاب اسلامي ايران داشته است. آيت‌الله خامنه‌اي يكي از بارزترين رهبران جهان اسلام در گسترش موفق تعاليم اسلامي‌اند كه در اين راه پايداري و مقاومت كرده‌اند.

----------

بسيوني، از آرزوي خويش براي پيروزي جمهوري اسلامي ايران بر دشمنانش سخن گفت و افزود: ايران مواجهه با هجمه فرهنگي و تبليغاتي گسترده از سوي دشمناني است كه او را خطرناك و تروريست معرفي مي‌كنند در حالي كه واقعيت جز اين است و جمهوري اسلامي ايران با تدبير رهبر شايسته خود در راستاي تقويت وحدت و تحكيم روابط مسلمين گام برمي‌دارد.

او تأثر رهبر انقلاب اسلامي ايران از تلاوت آيات قرآن را دليل صفا و خلوص قلبي ايشان مي‌داند كه اين تأثر از كلام وحياني در جهان اسلام، كم‌نظير است.

* يكتاي عالم روحانيت

زين‌العابدين حيدري، خبرنگار شبكه ماهواره‌اي الفرات عراق مي گويد: چندي پيش كه هيات بلندپايه عراقي به تهران آمده بود. يكي از اشخاصي كه در اين جمع، خدمت رهبري رسيده بود، بعد از اين ديدار چنين مي‌گفت كه "بسياري از اعضاي خانواده من از روحانيون بنام عراق هستند و در عراق نيز با محافل روحانيت عراق ارتباطات زيادي دارم، اما وقتي آيت‌الله خامنه‌اي را ديدم به شدت تحت تاثير اخلاق و منش ايشان قرار گرفتم و ايشان تنها روحاني بود كه با ديدنشان بي‌اختيار اشك ريختم. "

اين شخص بعد از اين ديدار مدام اين جمله را تكرار مي‌كرد كه "من روحاني نديده نيستم اما آيت‌الله خامنه‌اي در ميان علما و روحانيون جهان اسلام وجهه ممتازي دارند. "

"ايشان در پي وقوع رخدادهاي بعد از انتخابات ايران و در حاليكه اكثر رجال سياسي راه اشتباه را طي مي‌كردند، با درايت و حكمت توانستند ايران را از اين مرحله عبور دهند؛ گرچه دشمنان ايران در يك تلاش دست‌جمعي، سعي مي‌كردند ايران هرچه بيشتر در اين وضعيت بماند. در زماني كه غني‌سازي اورانيوم براي مدتي از سوي ايران به حال تعليق درآمد، اين رهبر ايران بود كه دستور داد تا چرخه سوخت دوباره به راه افتد و امروز هم با درايت ايشان، غرب در مقابل ايران هسته‌اي به يك بن‌بست رسيده است.

* اگر اهل بهشت باشم، دعايتان مي‌كنم

 شيخ محمود عيد، مدير مركز اسلامي آرژانتين مي گويد: مردم آرژانتين به انقلاب اسلامي ايران خيلي علاقه‌مندند؛ زيرا انقلاب اسلامي ايران در مقابل استكبار جهاني به سركردگي آمريكا و صهيونيست ايستاده است.

پنج سال پيش با گروه 22 نفري از فارغ‌التحصيلان طلاب خارجي به محضر مقام معظم رهبري رفتيم و دو نفر از طلاب ـ يكي از تركيه و ديگري از پاكستان ـ قرار بود سخنراني كنند. بعد از طلبه تركيه‌اي، آن طلبه ديگر هنگام سخنراني دچار اضطراب شد و دستانش به شدت مي‌لرزيد، حضرت آقا فرمود اگر به خاطر من است كه من صفر و هيچ هستم، شما راحت باشيد.

وقتي اين سخن را شنيديم، همگي به گريه افتاديم. بعد از مراسم به نوبت دست ايشان را بوسيديم. در اين ميان يك طلبه آذربايجاني به ايشان گفت: در روز قيامت ما را دعا كنيد. آيت‌الله خامنه‌اي فرمود: اگر من اهل بهشت باشم، دعايتان مي‌كنم و اگر شما اهل بهشت باشيد، مرا دعا كنيد. آن ديدار، شيرين‌ترين خاطره عمر من است و هميشه دعا مي‌كنم دوباره تكرار شود.

** سر تعظيم سياستمداران

*پوتين: مسيح را در ايران ديدم

چند سال پيش پوتين، رئيس‌جمهور وقت روسيه، براي نخستين بار در طول سي سال انقلاب به ايران سفر كرد.

پوتين، شخصيتي بسيار چارچوب‌مند و منضبط بر اصول ديپلماسي است، اما با اين حال چندبار پرسيده بود كه ديدار با رهبر جمهوري اسلامي آيا انجام مي‌شود يا نه. ديدار انجام شد. در اين ديدار رهبري به نكاتي از تاريخ شوروي و قبل از آن اشاره مي‌كنند كه براي رئيس‌جمهور وقت روسيه جديد بوده است، پس از ديدار مسئولين دستگاه ديپلماسي مي‌گفتند رفتار وي تغيير كرده بود و شخصاً و نه از طريق وزير خارجة خود، به وزير خارجه وقت كشورمان گفته بود كه شما حتماً سفري به روسيه داشته باشيد تا با هم گفت‌وگو كنيم.

در برگشت به كشور روسيه، خبرنگاري از وي درباره نظرش راجع به رهبري ايران مي‌پرسد و وي در پاسخ مي‌گويد: "من مسيح را نديده‌ام، اما تعاريف او را در انجيل شنيده و خوانده‌ام، من مسيح را در رهبري ايران ديدم ". (به نقل از حجت‌الاسلام مروي)

*كوفي عنان: با ديدنش همه را فراموش كردم

كوفي‌عنان، دبير كل سازمان ملل متحد بود. هنگام خروج از تهران و در پاويون فرودگاه گفته است:

در دوران نوجواني كه بوده‌ام در مورد شخصيت‌هاي كاريزما مطاله مي‌كردم و هميشه اين سئوال براي من مطرح بود كه اگر زماني من روبه‌روي يك شخصيت كاريزما قرار گيرم چه عكس‌العملي خواهم داشت. وي افزود: كساني كه مرا به سازمان ملل آوردند، شخصيت‌هاي برجستة دنيا بودند و من به آن‌ها علاقه‌مند بودم و هر كدام مثل ژاك شيراك، براي من امتيازاتي داشتند. من به شدت تحت تأثير ژاك شيراك بودم. طوري‌كه وقتي ايشان صحبت مي‌كرد بدون مكث حرف‌هايي صريح مي‌زد. "گورباچف " و "هلموت كهل " هم همين‌طور بودند. اين‌ها كساني بودند كه نياز به مكث نداشتند. من اين‌ها را دوست داشتم. در ملاقات با (حضرت آيت‌الله العظمي) خامنه‌اي احساس كردم كه كسي را مثل او نديده‌ام. شخصيت معنوي ايشان چنان مرا گرفت كه از خود پرسيدم چرا شخصيتي مثل من دبير كل سازمان ملل باشد و از معنويات چيزي نداشته باشد! با ديدن آقاي خامنه‌اي هم آن شخصيت‌هايي كه مرا جلب كرده بودند فراموش كردم و تحت تأثير شخصيت معنوي ايشان قرار گرفتم. من شخصيت‌هاي معنوي در دنيا زياد ديده بودم، ولي از هيچ‌يك، از مسائل سياسي اطلاع نداشتند. با ديدن آقاي خامنه‌اي در من اوج قداست، آن شخصيت‌هاي سياسي از ذهن من پاك شد. من تعجب مي‌كنم ايران با چنين شخصيتي چرا در بعضي جا‌ها مي‌لنگد. بعيد مي‌دانم به سازمان ملل هم بروم شخصيت ايشان از ذهن من پاك شود.

* دكوئيار: شخصيتي به هوشمندي او نديدم

خاوير پرز دكوئيار دبيركل سازمان ملل در بحبوحه جنگ تحميلي به ايران آمد، ديداري هم با رئيس‌جمهور (آقاي خامنه‌اي) داشت.

دكوئيار پس از آن ديدار پرسيده بود: رئيس‌جمهور شما از كدام دانشگاه علوم سياسي فارغ التحصيل شده است. دكوئيار افزوده بود من مدرك دكتراي علوم سياسي دارم و 30سال است كار سياسي مي‌كنم و چند سال است دبيركل سازمان ملل هستم، در اين مدت شخصيت‌هاي سياسي و رئيس‌جمهورهاي بسياري را ديده‌ام اما تاكنون شخصيتي به سياستمداري و هوشمندي او نديده‌ام.

* بني‌صدر: اگر امام بود، صدها بار به او احسنت مي‌گفت

 ابوالحسن بني‌صدر، اولين رئيس‌جمهور ايران بود كه به حكم مجلس شوراي اسلامي و تائيد امام خميني، به دليل خيانت‌هاي مكررش، از مقام خود عزل شد، در گفت‌وگو با آبزرور گفت:

اگر ايشان [امام خميني(ره)] زنده بود، صدها بار به آقاي خامنه‌اي احسنت مي‌گفت. دليل اين تحسين اين است كه آقاي خامنه‌اي به خوبي توانسته نظامي كه آقاي خميني ايجاد كرد را حفظ كند.

بني‌صدر در حالي اين اعتراف را انجام داده كه پيش از آن نيز وابستگان آمريكا و رژيم صهيونيستي به‌صورت مستقيم و غيرمستقيم بارها تأكيد كرده‌اند كه مديريت آيت‌الله خامنه‌اي موجب شكست طرح‌هاي آنان شده است.

** قدرتمندترين رهبر جهان

نويسنده مقاله "بازخواني آيت‌الله خامنه‌اي، نگاه جهان به قدرتمندترين رهبر در ايران ” گرچه خواسته آراي معظم‌له را از ميان سه دهه سخنراني‌ها و اقدامات ايشان بررسي كند و به طور دقيق، جزء به جزء آ‌ن‌ها را نيز مطالعه و بررسي نموده است، اما در خلال متن خويش نتوانسته، بغضش را از انقلاب اسلامي مخفي كند و تحليل‌هاي خود را به‌عنوان يك ايراني مقيم و مزدور آمريكا، به نحوي كينه‌توزانه ارائه داده است كه در اين گزارش از ذكر عمده اين كينه‌ورزي‌ها صرف نظر كرده‌ايم.

بازخواني اين مقاله مفصل، از آنجا كه يك مؤسسه آمريكايي با هدف برآورد روابط ايران و آمريكا در آينده، بدان پرداخته است، قابل توجه مي‌باشد كه اينك گزارشي از آن را تقديم شما مي‌داريم.

نكته قابل توجه آن است كه روايت غرض‌مند اين افراد نيز نتوانسته رهبري قدرتمندانه و انديشه توانمند آيت‌الله خامنه‌اي را پنهان كند. يُريدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَي اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (توبه: 32)

با خواندن اين مقاله بهتر مي‌فهميم كه به راستي، عقول دنيايي مملو از هوس‌هاي شيطاني، توان درك انسان‌هاي بزرگ و الهي را ندارند و اين‌چنين است كه عاقبت با مؤمنان و شكست براي كافران خواهد بود. خواندن اين گزارش به خوبي اقتدار و صلابت و زيركي آيت‌الله خامنه‌اي را نشان مي‌دهد و البته اين سؤال را نيز ايجاد مي‌كند كه آمريكا از رابطه با ايران چه سودي مي‌برد كه اين‌چنين در صدد دستيابي به آن است و رهبر انقلاب را مانع بزرگ آن مي‌داند؟!

———-

نويسنده اين مقاله اين‌چنين سخن خود را آغاز كرده است كه: "شايد در دنيا هيچ رهبري نباشد كه به اندازه آيت‌الله خامنه‌اي براي مسائل جاري جهان اهميت داشته باشد، اما در عين حال، تا اين حد هم براي جهانيان ناشناخته باشد ” و در ابتدا سعي در تبيين چرايي اهميت بررسي افكار و انديشه‌هاي ايشان نموده و در عبارتي، به اينكه ايشان پيش از تصدي رهبري، يك چهرة "ميانه‌رو ناشناخته ” بوده است تاكيد مي‌كند و علائم آن را در علاقة ايشان به موسيقي و شعر و به دست كردن ساعت مچي مي‌بيند!

وي در ادامه به نفوذ ايران در منطقه و برخي كشورها از جمله عراق، لبنان و فلسطين اشاره كرده و بالا رفتن قيمت نفت را به افزايش توان ايران تعبير كرده است! وي اشاره مي‌كند كه مسير حركت جمهوري اسلامي در نوشته‌ها و سخنان امام خميني موجود است و بر همان مبنا نيز آيت‌الله خامنه‌اي چهار هدف انقلاب ايران را "عدالت "، "استقلال "، "خودكفايي ” و "معنويت ديني ” مي‌داند كه از اين پس، نويسنده سعي مي‌كند نظرگاه ايشان در اين چهار زمينه را استخراج و بيان كند.

او همچنين نواب صفوي و امام خميني را دو شخصيت مؤثر بر آيت‌الله خامنه‌اي مي‌داند كه رفتار سياسي ايشان را شكل و جهت داده‌اند و سپس به ذكر تاريخچه‌اي مخدوش از دوران رياست جمهوري و پيش از رهبري ايشان ارائه مي‌دهد و سپس تأكيد مي‌كند كه از آنجا كه رهبري در ايران سياست‌هاي كلي را تعيين مي‌كند و نفوذ فراواني دارد، مهم‌ترين شخصيت در ايران است.

او نظرگاه ايشان در باب عدالت را مخالف سرمايه‌داري مي‌داند و در تحليل نظرگاه ايشان عاجز مي‌ماند. وي توجه به توده‌هاي جامعه و همچنين توليد احتياجات ضروري جامعه خصوصاً در زمينة مواد غذايي را مورد توجه ايشان مي‌داند و مي‌افزايد كه ايشان اسلام را به‌عنوان بهترين روش براي برپايي عدالت معرفي مي‌كند و روحية ظلم‌ستيزي اسلام را براي جوانان دنيا جذاب مي‌دانند كه خود عاملي براي تبليغ اسلام است.

او در انديشه ايشان بين سه مؤلفه رشد علمي، خودكفايي اقتصادي صنعتي و استقلال سياسي، ارتباطي وثيق ديده كه هر يك را مقدمه‌اي براي تحقق ديگري دانسته‌اند و نهايتاً به تأكيد ايشان بر اينكه دور نگاه داشتن كشورها از اين عوامل، از جمله خود ايران در زمان شاه، برنامة ابرقدرت‌ها و غرب براي تسلط بر ساير كشورهاست، اشاره مي‌نمايد و از منظر ايشان، تحريم‌ها را عامل خودكفايي بيشتر ايران مي‌داند.

وي در بخشي از گزارش خود، به روي كار آمدن احمدي‌نژاد اشاره كرده و آن را هم‌سو با خواست آيت‌الله خامنه‌اي مي‌داند. او همچنين تاكيد مي‌كند كه ويژگي‌هاي برشمرده شده از سوي ايشان در هفته‌هاي مانده به انتخابات بر احمدي‌نژاد تطبيق مي‌كرده‌اند.

او، آيت‌الله خامنه‌اي را در سياست خارجي، كه بخش مهم اين مقاله است، پيرو امام خميني مي‌داند و تأكيد مي‌كند كه ايشان در طول اين سه‌دهه، همواره بر شيطان بزرگ بودن آمريكا تأكيد داشته‌اند و دشمني خود با آن را به صراحت ابراز كرده‌اند و ريشة دشمني آمريكا با ايران را در واقع نه به‌خاطر مسئله‌ هسته‌اي يا نفي اسرائيل و دفاع از حزب‌الله، بلكه به‌خاطر موقعيت استراتژيك ايران و ذخاير انرژي آن مي‌دانند كه اينك در اختيار يك كشور اسلامي قرار گرفته است. راهبرد مقابله در برابر فشارهاي شوراي امنيت و آمريكا نيز "مقاومت ” معرفي شده، چرا كه ايشان معتقدند هر چقدر در برابر ابرقدرت‌ها كرنش كني و كوتاه بيايي به همان اندازه فشارهاي آن‌ها بيشتر خواهد شد.

او، ضمن اشاره به توجه بسيار زياد آيت‌الله خامنه‌اي در ترسيم "نقشه‌هاي آمريكا عليه انقلاب "، براي مردم ايران، به تبيين ايشان دربارة نحوه فروپاشي شوروي و انقلاب‌هاي رنگي نيز توجه داشته و با تعجب بسيار از اين توجه زياد، تأكيد بر انجام تهاجمات فرهنگي ضداسلامي توسط غرب و آمريكا و بيدارگري درباره عوامل داخلي انهزام يك كشور در انديشة ايشان را نيز مورد بررسي قرار داده‌ است.

او يكي از مهم‌ترين موضوعات مورد توجه ايشان را مسأله فلسطين و اسرائيل دانسته و ضمن توضيح موضع ايشان، به راهكار برگزاري رفراندم ميان همة فلسطيني‌ها كه توسط ايشان مطرح شده بود، اشاره مي‌نمايد. نويسندة مقاله كه در منطق مستحكم و قانونمند ايشان درمانده، تأكيد مي‌كند كه اگر خود فلسطيني‌ها به صلح با اسرائيل روي بياورند ديگر ايران نمي‌تواند چنين مسائلي را مطرح نمايد!

او استراتژي ايشان براي گسترش نفوذ منطقه‌اي ايران در انديشة آيت‌الله خامنه‌اي را شامل سه عنصر مي‌داند: تأكيد بر منافع و دشمنان مشترك ايران و جهان اسلام و سعي در جا انداختن آن در سران منطقه، حمايت از دموكراسي و انتخابات مستقل در كشورهاي اسلامي منطقه و به‌عنوان مثال پيروزي حماس در فلسطين، حزب‌الله در لبنان، اخوان‌المسلمين در مصر و شيعيان در عراق و نهايتاً تركيب نفوذ فرهنگي و سياسي با مسائل امنيتي منطقه كه ايران مي‌تواند در حل آن‌ها نقش داشته باشد.

او تأكيد مي‌كند كه انرژي‌هسته‌اي در منظر آيت‌الله خامنه‌اي به‌عنوان نشانه‌اي از موضوعاتي چون تلاش براي استقلال، ضرورت خودكفايي، بي‌عدالتي قدرت‌هاي جهاني و توجه بسيار زياد اسلام براي كسب علم معرفي شده است، لذا ايشان دائماً بر لزوم پيشرفت علمي ايران تأكيد كرده‌اند؛ چرا كه رشد علمي، خودكفايي و استقلال سياسي را حلقه‌هاي به هم متصل مي‌دانند.

در ادامه اين گزارش به تحليل ايشان از حمله آمريكا به عراق اشاره شده و تأكيد ايشان بر اينكه اين حمله با هدف سيطره بر خاورميانه انجام شده، ولي اينك آمريكا در خود عراق با مسائل زيادي روبه‌روست مورد توجه قرار گرفته است. او اين اقدام آمريكا را از منظر ايشان به‌عنوان تلاش براي ايجاد حكومتي آمريكايي در منطقه، تهديد ايران و همچنين دفاع از اسرائيل، دانسته است.

او همچنين به وحدت‌طلبي ايشان با جهان اسلام اشاره مي‌كند و تأكيد ايشان بر اينكه ايران با اهل‌سنت مشكلي ندارد و آمريكا و اسرائيل را كه دشمن اصلي همة جهان اسلام هستند و اينك نيز به دنبال آتش‌افروزي در منطقه مي‌باشند، مورد توجه قرار داده است. در همين راستا به تأكيدات ايشان در حمايت از جنبش سني‌مذهب حماس و رد شبهه تلاش ايران براي ايجاد هلال شيعي در منطقه اشاره شده است.

اين مقاله كه پس از هر بررسي، افادات بغض‌آلود نويسنده را در خود جاي داده، در پايان به ايران پس از ايشان دل بسته و اظهار اميدواري نموده كه در آن هنگام، آمريكا بتواند به منافع خود در رابطه با ايران دست يابد! زهي خيال باطل!

نهايتاً نيز برخي دستورالعمل‌ها براي سران دولت آمريكا ذكر كرده، هر چند اشاره نموده كه با وجود آيت‌الله خامنه‌اي اميد ايجاد شرايط داخلي يا خارجي مطلوب آمريكا دور از تصور است. به هر حال، اين گزارش، در راستاي بهبود روابط ايران و آمريكا "در شرايط حاضر "، چند نكته واقع‌بينانه را مطرح مي‌نمايد تا بر اساس آن‌ها استراتژي مطلوب! آمريكايي‌ها انتخاب گردد كه خود جالب توجه‌اند:

1. آيت‌الله خامنه‌اي بايد متقاعد شود كه آمريكا روية خود در قبال ايران را تغيير داده و با احترام با آن برخورد خواهد كرد؛

2. آيت‌الله خامنه‌اي هيچ‌گونه عقب‌نشيني يا شكست را براي ايران نخواهد پذيرفت و هيچ نوع فشاري نيز بر ايشان مؤثر نمي‌افتد.

3. هر نوع برنامه‌اي بايد در ارتباط با خود ايشان مطرح بشود، نه مقامي ديگر؛ وگرنه مانند تلاش‌هاي قبلي كه در دورة اصلاح‌طلبان صورت پذيرفت بي‌نتيجه خواهد ماند!

آخرين جملات اين گزارش نيز تأكيد مي‌كنند كه تا زماني كه آيت‌الله خامنه‌اي رهبر ايران است، دستيابي به روابط ديپلماتيك ميان ايران و آمريكا ميسر نخواهد شد و همچنان با وجود گذشت سه دهه از پيروزي انقلاب فرهنگ "مرگ بر آمريكا ” در ايران حاكم است و گرچه مدارا با رهبر ايران بسيار سخت مي‌باشد، اما بايد دانست كه اجراي هر برنامه‌اي براي دور زدن ايشان نتيجه نمي‌دهد.

* گزارشي كوتاه از مقاله مؤسسه كارنگي براي صلح

سایت رهبران شیعه : فارس

با تشکر از خواهر بزرگوارمان خانم سهیلا

خاطرات آيت الله بهجت از زبان فرزندش

عارفي ناشناخته وكم نظير

 

پایگاه بصیرت:زندگي پدرم دو جهت داشت: بخشي از زندگي ايشان، جهت فيزيكي آن است كه در خانواده و دوستان مطرح بود و گوشه هايي از آن به ما رسيده است ولي جهت ديگر؛ زندگي دروني ايشان بوده كه نه خودشان راجع به عواملي كه در شخصيت ايشان موثر بوده صحبت و راهنمايي مي كردند و نه حتي مدارك و آثار و نامه هايي را كه از علماي مختلف داشتند و ما مي توانستيم از آن بهره ببريم را نشان مي دادند.ايشان معمولا يك چمداني داشتند كه اين مدارك و نامه هاي علماي بزرگ به ايشان را در آن گذاشته و قفل كرده بودند كه در دسترس ما نباشد. حدود يك سال قبل از رحلتشان آن چمدان را از من خواستند. بنده چمدان را براي ايشان بردم و بعد ديگر از آن چمدان خبري نشد. نمي دانيم كه چه شد. يقين داريم از منزل بيرون نرفته ولي ديگر نيست.وي تأكيد كرد: ايشان اسرار مگوي خود را واقعا مگو گذاشتند. ما يك سري اطلاعات از ايشان به صورت كم و كوتاه و پراكنده به دست مي آورديم. اين اطلاعات به صورت معما براي ما باقي بود. بنده چون فارغ التحصيل فلسفه بودم، عادت داشتم باور خيلي چيزها برايم با برهان و دليل باشد. بايد به يقين صد در صد مي رسيدم و ادله 20 درصد و 50 درصد برايم كافي نبود. لذا به زندگي و تحصيل خود مشغول بودم و فقط لوازمات ضروري زندگي ايشان را تهيه مي كردم.

علامه جعفري فرمود: تمام كارهايت را رها و به اين پير خدمت كن!

ميان كارهايم روزي چند ساعت را به ايشان اختصاص مي دادم و در خدمتشان بودم و بقيه را به اتاق خود در بيرون و خوابگاه كه حجره اي بود مي رفتم و مشغول كارهاي شخصي ام مي شدم. تا اينكه در سال 1363 علامه جعفري يك روز كه از منزل آيت الله بهجت بيرون مي رفت، با حرف هايش يك تلنگري به من زد.علامه جعفري به من گفت كه تو تمام كارهايت را رها كن و به خدمت ايشان بيا. علامه جعفري با آن لهجه شيرين و غليظ تركي گفت: «تو عقلت نمي رسه كه اين كيه!» علامه وقتي از احوالاتم پرسيد و من گفتم كه درس هاي فلسفه و رياضيات و ستاره شناسي و عرفان را خوانده ام، خيلي برايش جاي تعجب بود كه چطور توانسته بودم اينها را در قم بخوانم. من هم به شوخي به ايشان گفتم كه استاد اينجا مجاني بود و من هم نشستم و خواندم.علامه به من فرمود حالا يك چيزي مي گويم گوش كن. گفتم آقا مي شنوم. گفتند نه بايد عمل كني. گفتم آقا چطور به مجهول مطلق عمل كنم؟ به چيزي كه نمي دانم چطور عمل كنم؟ علامه با همان لهجه خود گفتند دست بردار، من برايت مي گويم. تو تمام كارهايت را رها كن و بيا خدمت همين پير را بكن.تو گفته هايش را يادداشت كن و ضبط كن كه نه مي شناسي اش و نه مي گذارد كه بشناسي اش. من قم و تهران و مشهد و نجف و عراق و شيعه و سني را ديده ام؛ همين يكي آخرش مانده است. وقتي او را از تو گرفتند، آن وقت مي فهمي كه بوده! بنده در آن زمان مشغول تحصيل بوده و كار فراوان داشتم و در دانشكده بودم.

آيت الله بهجت، مأمور قرن حاضر

علامه جعفري به من دستور داد كه ضبط كن و نگه دار و براي نسل آينده امانت دار باش كه اين مرد تمام مي شود و بعد از اينكه او برود معلوم نيست تا 100 سال ديگر هم كسي چون او بيايد. خداوند در هر دوره اي يك فرد را ميدان مي دهد، يعني ميداني را كه دارد برايش باز مي كند و رشدش مي دهد تا براي ديگران نشان و الگو باشد.علامه جعفري تأكيد كردند آيت الله بهجت مأمور اين قرن و اين دوره است. البته پس از رحلت پدرم نيز خيلي از شاگردان ايشان به من مي گفتند كه ايشان ديگر تمام شد و تو فكر نكن كه همه همين طور هستند. با تلنگري كه علامه جعفري در سال 63 به من زد، در همان بيست و چند سال پيش، يك مقدار كارهايم را كم كردم و 7 ساعت در روز را به ايشان اختصاص دادم.پس از سال 72-73 نيز حدود 15 ساعت شد و از سال 80 به بعد بيست و چهار ساعته با ايشان بودم. با اين حال ايشان خيلي هنرمند بود و همه كارهايش را تحت يك پوشش و پوسته اي انجام مي داد. وقتي مسائل بلند علمي را مي خواست نقل كند، خيلي ساده مي گفت: مي شود اين چنين گفت...

بيان فرمول هاي عرشي به ساده ترين شكل

ايشان اشكالات و ايرادات نظريه هاي ديگران را مي گرفت و بعد وقتي مي خواست نظريه خودش را بدهد، نمي گفت كه اين نظريه بنده است و هيچ كسي نگفته و در جايي نيست و يا خوب توجه كنيد. بلكه فقط مي فرمود: اين چنين هم مي شود گفت، حالا شما ببينيد. ايشان آخرين فرمول هاي عرشي را از لحاظ علمي با اين بيان ساده مي گفت.از نظر بعد دروني كه اصلا حاضر نبود اقرار به چيزي بكند. حتي اين قدر پوشش داشت كه مثلا اگر ما مي خواستيم راجع به استاد ايشان بپرسيم، كه آيا از استادتان كار خارق العاده اي ديديد يا نه؟ و يا شاهد عمل ممتازي از او بوديد يا نه؟ حاضر نبود حرفي بزند. چرايش را بعدها فهميدم كه اگر ايشان درباره استاد خود سخن مي گفت، اين سوال به ذهن ما مي آمد كه حالا اين استاد به شما چه ياد دادند؟ بنابراين ايشان از ابتدا چيزي نمي گفتند.بنده دبستاني كه بودم، يكي از علما كه ريش حنايي مي گذاشت و سيدي حدود 80 ساله بود، به من گفت كه برو تو نخ بابات و ببين كه چي بلد است. پدرم او را مي شناخت ولي من خوب او را نمي شناختم. به من مي گفت كه استاد پدرت آن قدر قوي بوده كه به هر كسي چيز مهمي داده، برو ببين به پدرت چه داده است.من هم بچه بودم و مي رفتم مي گفتم بابا، آن آقا گفته برو ببين پدرت چه گرفته. پدرم خيلي مي خنديد و در حال تبسم مي گفت: بله، عجب... عجب... و از كنار آن مي گذشت. هيچ راهي نمي گذاشت تا بيشتر در موردش بدانيم.

داستان عجيب قبل از تولد آيت الله بهجت

داستان كودكي ايشان از سالها قبل تر شروع مي شود و به داستان پدرشان بر مي گردد كه معروف است. پدر آيت الله بهجت در نوجواني در حال مرگ بوده كه ندايي را مي شنود كه اين را رها كنيد، او پدر محمد تقي است.خلاصه ايشان جاني دوباره مي گيرد و همه تعجب مي كنند. بعد ازدواج مي كند و فرزندانش متولد مي شوند و اين داستان را فراموش كرده بوده تا موقع تولد فرزند سومش به ياد مي آورد كه وقتي كوچك بوده به او گفتند كه پدر محمد تقي است. اولين پسر را محمد مهدي و دومي را محمد حسين و سومي را كه به ياد مي آورد نامش را محمد تقي مي گذارد.محمد تقي هفت ساله بوده كه در حوض خانه مي افتد و خفه مي شود. از دست دادن اين بچه براي آنها غم سنگيني است و مادر آيت الله بهجت متوسل مي شود تا اين فرزند را خداوند به آنها مي دهد و نامش را محمد تقي مي گذارند. محمد تقي ثاني؛ كه من در يادداشت هاي پدر ايشان ديده بودم كه نامشان را محمد تقي دومي نوشته بودند.

از آنجا كه خداوند كساني را كه مي خواهد پرورش دهد با رنج پرورش مي دهد و در ناز و نعمت نمي خواباند، آيت الله بهجت هم در 16 ماهگي مادر جوان خود را از دست مي دهد. مادر ايشان حدود 28 سال داشته است.يكي از اقوام كه اينها را براي من تعريف مي كرد گفت انسانهاي بزرگ به راحتي مي توانند با اموات ارتباط برقرار كنند و سپس به پدرم گفت: آقا شما مادرتان را در خواب ديده ايد؟ پدرم گفت: بله؛ ايشان پرسيد كه مادرتان چه شكلي بود؟ پدرم گفت: چادرش را پايين آورده بود و صورتش پوشيده بود.

آن فرد تعجب كرد و گفت: عجب مگر شما پسرش نبوديد؟ مگر نامحرم بوديد كه اين كار را كرده بود؟ پدرم لبخندي زد و اشك گوشه چشمش جمع شد و گفت: شايد مي خواسته تا محبت مادر و فرزندي دوباره در وجود من زنده نشود. ايشان خيلي زود از محبت مادري محروم مي شود و خواهر بزرگ ايشان متكفل امور او مي شود.

پدرم از خاطرات كودكي با خواهرش تعريف مي كرد . ايشان مي گفت روزي خواهرم داشت نشاءهاي گوجه فرنگي و بادمجان را در باغچه مي كاشت. من كوچك بودم و پشت سر او مي رفتم و مي ديدم كه نشاء سبز را در داخل خاك مي گذارد، آن را بر مي داشتم و همين طور تا آخر خط هرچه كاشته بود را برداشتم. در آخر يك دسته نشاء به او دادم. خواهرم گفت چرا تمام كارهاي مرا خراب كردي و يك بار مرا زد. من گريه كردم و عمويم گفت كه چرا او را مي زني؟ او هم مي خواسته خدمت كند و قصد بدي نداشته. اين خاطره از حدود سه سالگي در ذهن ايشان باقي بود.

محمد تقي جان مرا چوب زدن يعني چه؟

پدر ايشان نيز خيلي به او علاقه داشته و او را مكتب خانه گذاشته بود. ايشان در مكتب خانه باهوش بوده و خوب درس مي خوانده و عزيز بوده است. يك بار مربي مكتب خانه براي اينكه از بقيه زهر چشم بگيرد، او را تنبيه مي كند. او كه اصلا توقع نداشته تنبيه شود، پيش پدر رفته و ناراحتي مي كند. پدر او چون شاعر بوده برايش قصيده اي مي گويد كه مفصل است. اين شعر را داخل پاكتي به محمد تقي مي دهد تا به معلمش بدهد. مقداري از آن اين بود:

محمد تقي جان مرا چوب زدن يعني چه / گل و بستان مرا چوب زدن يعني چه

آيت الله بهجت از كودكي اعمالي را انجام مي داده كه با كودك سازگار نبوده است. هم مكتبي هاي او براي من مي گفتند كه در مكتب كارهاي بچه گانه نمي كرد و خيلي جدي بود و اگر مسئول نظم ما مي شد، مثل يك فرمانده همه را به صف مي كرد.پدرم تا 13 سالگي مقداري از درس طلبگي را در همان جا خواند. بعد سيدي كه وضع مالي خوبي داشته و زمين دار بوده و خيلي به آيت الله بهجت علاقه مند بوده، خانواده او را تحريك مي كند تا او را همراهش به عراق بفرستند. علت علاقه اين سيد هم معلوم نبوده است.من ايشان را در كودكي ديده بودم و اين سيد خيلي مرا دوست داشت. هميشه وقتي وارد خانه آنها مي شديم، مرا مي گرفت و بر روي طاقچه اي مي نشاند. خلاصه اين سيد مي خواسته پدرم را با خود ببرد كه بار اول موفق نمي شود و آنها براي بار دوم و با كاروان بعدي عازم مي شوند.

تحصيلات آيت الله بهجت در كربلا و نجف

ايشان به مدت 4 سال براي تحصيل در كربلا بوده، خوب درس مي خواند و سپس به نجف مي رود. طلبه هايي كه در كربلا بودند مي گفتند كه مثلا درس فلان استاد نبايد رفت چون طولاني است و به درس استادي مي رفتند كه در مدت كمتري آن درس را بگويد. ولي آيت الله بهجت درست برعكس همه بر سر درس استادي مي روند كه 14 ساله تمام مي كند. آن استادي بسيار قوي به نام مرحوم كمپاني بود كه از لحاظ فكري خيلي مسلط و قدرتمند بوده است. پس از آن آقايي از علما بود كه نه تنها علم روز حوزه را داشته بلكه علم باطن را هم كسب كرده بوده به نام سيد علي آقا قاضي.پدرم با وجود اينكه خيلي ها به درس او نمي رفتند، به درس او مي رود. شرايط آقاي قاضي براي درس بسيار سنگين بود و كسي كه مي آمد بايد فارغ التحصيل 10 سال حوزه و نيمه مجتهد يا مجتهد بود. آيت الله بهجت هنوز به اين مراحل نرسيده بود ولي توانست در درس آقاي قاضي شركت كند. اينكه آقا چطور توانست به درس آقاي قاضي راه يابد معلوم نيست و نمي گفت.

من كلي فكر كردم كه چطور چيزي از ايشان بشنوم و در نهايت به ذهنم رسيد تا اين گونه سوال كنم. بنابراين از پدرم پرسيدم اولين باري كه اسم آقاي قاضي را شنيديد كجا بود؟ ايشان گفت من در كربلا كه بودم برادر علامه طباطبايي كه به زيارت مي آمد، به حجره من مي آمد و مهمان من مي شد و با هم دوست شده بوديم. او اسم آقاي قاضي را آورد و گفت كه او مردي اين چنين است. ولي پدرم ديگر از درون خودش چيزي نگفت.وي ادامه داد: ايشان در اثر ريزگردهاي زياد هوا، رياضت، درس، و خواندن نماز و روزه مريض مي شود و براي اينكه بهتر شود بين نجف و كربلا جا به جا مي شده و گاهي به كاظمين كه هواي بهتري داشته مي رفته است. آيت الله بهجت در سن 29 سالگي و در سال 1324 شمسي فارغ التحصيل مي شود و به ايران برمي گردد و در شمال ازدواج مي كند.

20 مقام معنوي در سن جواني

در مورد مقاماتي كه ايشان به آنها رسيده بود، يكي از علماي بزرگ نجف به نام آقاي قوچاني در مورد ايشان گفته بود كه خداوند در جواني 20 مقام بزرگ را به ايشان عطا كرده ولي چه كنم كه با ايشان عهد دارم نگويم. فقط يكي از آنها كه مردم مي دانند اين است كه براي ايشان پيش رو و پشت سر فرقي نداشت.پسر آن عالم بزرگ كه آقاي قوچاني بود به من گفت آقاي قوچاني نزديك فوت خود نگران بود كه مبادا عهدش را با آيت الله بهجت شكسته باشد و بدون اينكه اسم او را ببرد، آن مقامات بلند را براي كسي تعريف كرده باشد و ديگران از ويژگي هاي آقاي بهجت و علاقه اي كه آقاي قوچاني به ايشان داشت، حدس زده باشند كه اوست.بعدها معلوم شد پدرم از خيلي از دوستانش كه متوجه مي شدند عهد مي گرفته تا اين سر را فاش نكنند. يكي از اين مقامات طي الارض ايشان بوده كه آقاي ري شهري در كتاب زمزم عرفان خود از قول پسر يكي از علما نقل مي كند كه پدرش شاگرد آقاي بهجت در نجف بوده و با ايشان طي الارض كرده بودند.اين عالم در يكي از چهل شبي كه نذر داشتند تا به مسجد سهله بروند و پدرشان مهمان ايشان در كربلا بوده و نمي توانستند تنهايش بگذارند، آقاي بهجت با طي الارض ايشان را از كربلا به مسجد سهله مي برد و بر مي گرداند تا نذرش را ادا كرده و دوباره كنار پدر پيرش كه مهمان او بوده، بر گردد و او بعد متوجه مي شود.آيت الله بهجت از او عهد مي گيرد تا زنده است، به كسي نگويد. پس از سالها اين عالم و پسرش آيت الله بهجت را در حرم حضرت معصومه (س) مي بينند. سپس آن عالم از ترس اينكه بميرد و آن راز با او دفن شود، براي پسرش باز گو مي كند و از او عهد مي گيرد تا او و پدرم زنده اند، سر را فاش نكند.

ديدن حقيقت معصيت

بنده پس از رحلت پدرم متوجه خيلي از اين قضايا شدم. در روز دوم ختم پدرم يكي از علما كه الآن فوت كرده و پسر مرحوم آقا سيد جمال گلپايگاني بود، به من اشاره كرد كه نزديكش بروم. ايشان روي ويلچري نشسته بود و كنار گوش من گفت: من 60 سال پيش در نجف كه بودم، آقاي قوچاني كه با پدر شما نزديك بود و از اسرار او اطلاع داشت و ارتباط خوبي با استاد آيت الله بهجت نيز داشت، به من چيزي گفت.او گفت سر اينكه آقاي بهجت از همه هم كلاسي هايش ممتاز شد، يك چيز بود و آن اين بود كه آقاي بهجت از كودكي و سالها قبل از بلوغ خود در اثر عبادت، چشمش معصيت را مي ديد و مرتكب نمي شد. لذا دوران كودكي را با پاكي گذراند و بعد از دوران كودكي هم همين طور گذشت.گناه، او را سنگين و چرك و آلوده نكرد. در مدارج ترقي كه ديگران بايد پله پله بالا بروند، ايشان چون پاك و سبك بود پرواز مي كرد.پدرم هم در صحبت هايش داشت كه گناه را كوچكش را هم نبايد كوچك بشماري. هميشه مي گفت اگر در بالاترين حد ترقي باشي و ببيني كودكي آجري جلوي پاي نابينايي مي گذارد تا او زمين بخورد و كودك بخندد و تو فقط يك لبخند زدي، همين كافي است تا تو را با مغز از آن بالا به پايين اندازد.اين صحبت پسر آقاي سيد جمال گلپايگاني خيلي به ما كمك كرد و اطلاعات ما را به هم دوخت و وصل كرد. من هميشه طلب مغفرت براي ايشان مي كنم. بنده بارها از پدرم شنيده بودم و خيلي ديگر از شاگردان ايشان نيز شنيده بودند كه پدرم مي گفت كسي را مي شناسم كه خداوند توفيق معصيت از كودكي به او نداد. هربار معصيت پيش مي آمد، خداوند يك طوري منصرفش مي كرد.هيچ وقت پدرم «من» نمي گفت و هميشه همه عنوان ها و برچسب ها و من ها را پاك مي كرد. بسياري از مطالب را با عنوان سوم شخص مي گفت و خيلي ها مي گفتند خود آقاست. و من باور نمي كردم و دنبال دليل بودم. او هم كه هيچ اقراري نمي كرد و من بعدها فهميدم.

علاقه زياد به زيارت

حضرت آيت الله بهجت به زيارت بسيار علاقه داشت. همين اواخر با ايشان به سفر مشهد رفتيم. وقتي ايشان به حرم مي رفت و برمي گشت، خيلي حال او فرق مي كرد. ما كه همراه ايشان بوديم، با اينكه دو ـ سه ساعت بيدار بوديم، خسته مي شديم و ديگر حتي حال صبحانه خوردن نداشتيم.ايشان حداقل پنج يا شش ساعت بيداري كشيده بود، ولي در راه برگشت از حرم انگار تازه همين الآن صبح اول وقت ايشان است. با همه شوخي مي كرد و حالشان را مي پرسيد. آيت الله بهجت هر روز در تمام عمرشان دو ساعت به حرم حضرت معصومه (س) مي رفت. يك ساعت و خرده اي را ايستاده نماز و زيارت مي خواند و سپس مي نشست. ما پاهايمان درد مي گرفت و مي نشستيم ولي ايشان نه.حتي روزي در مشهد يكي از اطرافيان گفت من چشمم شور است مي خواهي آقا را چشم بزنم تا ايشان هم بنشيند؟ گفتم به ايشان چه كار داري؟ او گفت آخر آبروي ما مي رود ما كه جوانيم نشسته ايم ولي اين پير مرد ايستاده است. آيت الله بهجت در حرم شارژ مي شد و به اصطلاح دوپينگ مي كرد. ايشان در حرم سرمست مي شد و گاهي يقين مي كرديم در حرم چيزي گرفته اند كه اين قدر سرحال هستند.

آيت الله بهجت: مرحوم نخودكي اصفهاني هنوز هم وساطت مي كند

ايشان در مشهد پس از زيارت به مزار علما مي رفت و فاتحه مي خواند. خصوصا به كنار مزار آقاي نخودكي اصفهاني مي رفتند و براي مردم دعا مي كردند و مي گفتند كه مرحوم نخودكي هنوز وساطت مي كند. لذا بنده از كودكي تجربه كرده بودم كه پس از زيارت مي شود يك سري حرف هايي را از ايشان پرسيد و مي پرسيدم چون بسيار سرحال بودند و مي شد چيزي از زبانشان شنيد.يكي از آقايان كه الآن از مقامات است، سال ها قبل به من گفت روزي وقتي آقاي بهجت از حرم آمد، به من گفت ما وقتي كودك بوديم و سالها قبل از بلوغ، هنگام خواندن نماز چيزهايي را مي ديديم كه فكر مي كرديم همه دارند مي بينند. يعني در نماز ايشان آن پرده هاي باطني كنار مي رفته است. اين حرف ، مدرك هم دارد. خود ايشان در جايي اقرار كرده اند. البته آن هم براي اينكه مقام يك آقايي را اثبات كنند.پدرم در خاطراتش مي گويد كه من روزي كه به كربلا وارد شدم، ديدم آقايي نماز فوق العاده اي مي خواند. در يك رواق كوچك كه شايد دو تا فرش جا مي گرفت عده اي نيز با ايشان نماز مي خواندند. تصميم گرفتم فردا صبح به اينجا بيايم. فردا صبح كه آمدم، آن قدر كوچك بودم، كه كنار چهار پايه اي كه آنجا در صف اول بود و با آن چون برق نبود، شمع هاي حرم را روشن مي كردند، ايستادم.

فكر كردم كه اگر بروم در چهار پايه جايم مي شود. چون اگر بايستم اينجا مردم مرا بيرون مي كنند و مي گويند جا كم است. آخر به اين نتيجه رسيدم كه كنار چهار پايه بايستم تا اگر بيرونم كردند داخل چهار پايه بروم. اتفاقا كسي بيرونم نكرد. همان آقا براي نماز آمد و روز جمعه بود و ايشان سوره جمعه را خواند. خدا مي داند در نمازش چه احوالاتي را سير مي كرد؛ نگفتني ... اين عين جمله پدرم است.آيت الله بهجت در آن موقع تازه يك سال و چند ماه بعد، پانزده ساله مي شده. در آن سن ايشان آن احوالات و معراج آن آقا را در نماز درك كرده بود. پدرم مي گفت چنان نمازي را در تمام عمرم جز براي دو سه نفر نديدم. حتي شاگردان برجسته آن آقا كه ده سال پيش ايشان درس خوانده و مرجع تقليد شدند، مثل آيات عظام خوئي و ميلاني، خبر از احوالات آن آقا نداشتند. پدر از آنها پرسيده و فهميده بود خبر ندارند و براي آنها نگفته بود.آيت آلله بهجت در اثر عبادت به اصطلاح عرفا، سالك مجذوب بود و خودش راه افتاده بود. ايشان مرتب به نماز آن آقا مي رفته تا آن احوالات را ببيند. پدرم همه عشقش نمازش شده بود و در اثر كثرت اين كار قبل از اينكه بالغ شود، آن بينايي كامل برايش محقق شده بود.

ايشان آمادگي قبلي داشته و وقتي از ايشان در مورد آشنايي با آقاي قاضي مي پرسيديم و ايشان مي گفت برادر علامه طباطبايي نام ايشان را آورد و مرا با ايشان آشنا كرد، متوجه هدايت خدا مي شديم. خود پدرم نيز مي گفت كه اگر كسي به مراحلي از ترقي برسد كه احتياج به راهنما داشته باشد و چون بر خداوند روزي همه بندگان واجب است، به او مي دهد.خداوندي كه روزي كوچك ترين موجودات عالم مثل كرم ها و ... را مي دهد، آن وقت روزي انساني را كه غذايش اينها نيست و شكارش در آسمان است را نمي دهد؟ سپس با قاطعيت شديد تأكيد مي كرد اگر دنبالش باشيد، يقينا خدا خواهد داد. هرگز نمي گفت مثلا گفته اند كه خدا مي دهد؛ نه بلكه با قاطعيت و يقين صد درصد مي فرمود.شما اگر چيزي را در آزمايشگاه خود آزمايش كنيد، دقيقا مي توانيد بگوييد كه اگر اين دو ماده با هم تركيب شوند، فلان ماده به دست مي آيد. براي شما كه آزمايش كرده ايد، جاي شكي نيست. ايشان نيز هميشه با باور مي گفت كسي كه خدا را ياد كند خدا همنشين اوست.اين مراتب را در كودكي طي كرده بود. آيت الله بهجت مي گفت اگر كسي در معنويات به مرحله اي رسيد كه ديگر نمي داند كدام راه را برود، يقينا اگر آنجا براي خدا بايستد و حتي با نود درصد اطمينان نيز حركت نكند غير ممكن است كه خدا برايش معلمي نفرستد و راه را نشانش ندهد.

اتمام راه با آقاي قاضي

روزي ايشان ، معنوي بود و به دنبال آن روزي بود و برايش كار هم انجام مي داد. ما مي بينيم كه شاگردان معنوي آقاي قاضي همه با ايشان استارت را زده و شروع كرده اند و آيت الله بهجت تنها كسي بود كه راه را با استاد تمام كرد. لذا وقتي هنوز آنجا بوده ديگر درس استاد نمي رفته چون مراحل را تمام كرده بود.استاد ايشان، آقاي قاضي در نامه اي كه به برادر علامه طباطبايي نوشته بود، گفته كه «آقا شيخ محمد تقي، ترقيات فوق العاده كرده است». يعني در حالت عادي نبايد تا اينجا رفته باشد. ايشان به همه توصيه مي كرد از نظر علمي چنان بايد درس بخوانيد كه همه استاد باشيد و بعد از اتمام اين واحد درسي، استاد آن باشيد و هيچ كم نياوريد. اگر كم آورديد دو مرتبه بخوانيد.به دو دليل دوباره بخوانيد: 1. تا وقتي را كه در گذشته صرف آن كرديد بيهوده نباشد 2. پايه آينده تان را محكمتر كنيد. وقتي مي خواهيم ساختماني را بسازيم و علم را بر آن انبار كنيم، بايد پايه ريزي آن محاسبه شده و محكم باشد. ايشان مي گفت اگر مراتب علمي را پله پله طي مي كنيد، از انسانيت نيز عقب نمانيد.

انسانيت فقط به تحصيل علوم نيست. علوم، ابزار است و با آن بايد پرواز كنيد. مراتب ترقي روحي را نيز بايد پله پله بالا برويد. نشانه حركت شما و اينكه به جايي رسيده ايد، نماز شماست. نماز همان نمودار و تابلوي كارخانه شماست كه اگر در جايي مشكل داريد آن را نشان مي دهد. اگر نماز اين ماه شما با ماه گذشته فرق كرد يعني در حركت هستيد والا يا درجا زده ايد و يا پايين آمده ايد.پدرم در نماز چنان بود كه واقعا بي جان مي شد. حتي در زمستان در هنگام نماز لباس ايشان خيس عرق مي شد. نمازي كه ايشان با اين حالت مي خواند و احساس مي شد كه اينقدر سختي و بي حالي به ايشان وارد مي شود، آن وقت ببينيم حرفشان راجع به نماز چه بود. آيت الله بهجت مي گفت: نماز لذيذترين لذايذ عالم هستي است.

خداوند در عالم هستي از نماز لذيذتر نيافريده است. اگر سلاطين عالم لذت نماز را چشيده بودند، به دنبال لذايذ ديگر و عشرتكده ها و شب نشيني ها و ... نمي رفتند. ايشان بعد از نماز تا چند دقيقه اي بي حال بود و كمي مي نشست تا دوباره جان بگيرد. با وجود اين نمازي كه مي خواند و درك مي كرد، باز در وصيت خود گفت در كنار مراسم روضه اي كه مداومت آن بايد حفظ شود، يك دور كامل براي ايشان نماز و روزه بدهيم. اين قدر براي نماز اهميت قائل بودند.

آيت الله بهجت «خود»ها را مي كشت تا تنها «خدا» بماند

مريض هايي را پيش ايشان مي آوردند ولي آيت الله بهجت هيچ گاه به آنها نگفت كه برو ديگر خوب شدي. حتي اگر مطمئن مي شديم كه براي آن مريض انجام داده است، حواس مريض را به جاي ديگر متوجه مي كرد. مثلا مي گفت برو و آب زمزم تهيه كن و با تربت بخور و يا به حرم امام رضا (ع) و يا حضرت معصومه (ع) و يا جمكران برو، خوب مي شوي.هر كسي را طوري توجه مي داد تا توجه به خود او نباشد و «خود» او كشته شده باشد. خودش را محو مي كرد و فقط مي خواست تنها خدا باشد و ائمه كه باب الله هستند.در يك مجلس كه آيت الله بهجت در محضر يكي از علما بود، پزشك جراحي هم حضور داشت. وي، ايشان را خيلي در منگنه گذاشت و بارها و بارها پرسيد كه چرا من وقتي متوسل به خدا و معصومين شدم جواب نگرفتم. ولي در اوج جراحي كه انجام مي دادم و مشكلي پيش مي آمد، تا مي گفتم آيت الله بهجت و نام شما را مي بردم، كارم حل مي شد. اين رسم را ياد گرفتم تا هر موقع ديگر در جراحي گير مي كنم، آقاي بهجت را صدا مي زنم.بنده فكر مي كردم كه اين شخص پزشك 5-6 بار كه من بودم پدرم را سوال پيچ كرد، ولي بعد خودش به من گفت كه وقتي شما مي رفتي تا چاي بياوري باز من مي پرسيدم. خلاصه شايد ده باري پرسيده بود. در آن مجلس هم به خاطر حضور آن عالم پدرم نمي توانست آنجا را ترك كند و خلاصه تحت فشار شديد فقط يك جمله گفت و جواب آن پزشك را داد. آيت الله بهجت فرمود: «شايد سرّ آن در اين باشد كه تا به حال احدي را به خودم نخواندم».

بنده فكر مي كنم شايد ما و بعضي از آدمها به آن مرحله نرسيديم كه مستقيم به بالا وصل شويم و بايد با فيلتر به آنها نزديك شويم و آن فيلتر آقاي بهجت است. اين پزشك شايد فكر كرده بود كه آقاي بهجت از آنها بالاتر است، ولي نه اين طور نيست. اين مسئله براي او حل نشده بود كه آيت الله بهجت اتصال و واسط بوده است.ما فهميديم در اين 85 سال كار ايشان اين است كه تا كسي جلو مي آيد ايشان يك فلش مي گذارد تا او را از توجه به خود دور كند. پدر من با اينكه به واقع از لحاظ رتبه علمي در بالاترين سطح ممكن بود، ولي در خانه حاضر نبود حتي بگويد مثلا در حد ديپلم هستم. براي خانواده هيچ وقت اقرار نكرد كه من حتي ديپلم دارم حالا اجتهاد ايشان هيچ و نمي گفت كه كسي هستم.موقعي مي خواستم در جلسه اي شركت كنم. پدرم به من گفت من يك طلبه ام . تو خودت آيت الله هستي باش. استاد حوزه اي باش. خودت را هر چه مي خواهي بگويي من به تو كار ندارم ولي پدر تو يك طلبه بيشتر نيست. حق نداري بيشتر از آن، برايش جا باز كني ، لذا مجلسي كه مي خواهي بروي، اگر از طرف خودت مي روي، هر كجاي مجلس مي خواهي بنشين. اگر از طرف پدرت مي روي، پدر تو يك طلبه است پس پايين ترين جاي مجلس بنشين. وقتي به آن مجلس رفتم و مي خواستم يك جاي متوسطي بنشينم، ديگران آمدند و اصرار كردند كه بايد بيايي و بالا بنشيني.

مرحوم پسر آيت الله اراكي آمد و بازوي مرا گرفت تا جاي مرا عوض كند. من گفتم كه والله دستور آقاست كه گفته برو و پايين ترين جا و كنار دست فلاني بنشين. يادم هست كه اينها نتوانستند از خنده خود را نگه دارند و يكي از آنها از خنده نشست كه آقا گفته برو زير دست فلاني بايست.مثلا آن فرد كه ايستاده بود، جزء شاگرد شاگردان ما حساب مي شد. كسي نمي توانست بپذيرد كه كسي باشد كه حاضر نباشد جايگاه خود را معرفي كند. اين قدر نگويد كه زن و بچه اش هم خيلي باور نكنند كه شايد او حتي علومي هم داشته باشد. ايشان اطلاعات چنداني به كسي نمي داد. اگر هم شخص كنجكاوي را مي ديد، از او فاصله مي گرفت.ايشان خود وجودش را شكانده بود. لذا آيت الله بهجت از نظر ظاهري و آرايش لباس، خودش را به ساده ترين و پايين ترين مرتبه مي رساند و در شأن خودش نبود. خيلي ها اصرار مي كردند كه چرا صدا و سيما نماز ايشان را نشان نمي دهد.خيلي ها با ديدن يك نماز ايشان زندگيشان فرق كرده بود. بعد از رحلت پدرم آقايي گفت كه چند سال قبل به معاونت صدا و سيما رفتم و به ايشان اين اعتراض را كردم كه شما كه بهترين هر چيز را نشان مي دهيد پس چرا بهترين نماز كه مثلا نماز آيت الله بهجت باشد را نشان نمي دهيد؟ او در جوابم گفت آخر يك مشكلي هست كه فيگور آقاي بهجت براي تلويزيون مناسب نيست.آن آقا مي گفت من يكدفعه انگار آتش گرفتم و خيلي ناراحت شدم و به او گفتم حالا من متوجه شدم. اگر در صدر اسلام هم شما متصدي نمايش بوديد، حتما نماز علي بن ابي طالب(ع) را نشان نمي داديد. چون ايشان لباس وصله دار مي پوشيد و دور آستين لباسش ريش ريش بود!

مفقودالاثرهاي خانه آيت الله بهجت

من ايشان را اصلاح مي كردم و در آرايش ظاهري تميز و مرتب مي كردم. اين اواخر قيچي ها را از ايشان دور مي كردم.

معمولا علما و روحانيون هر چه مسن تر مي شوند، عمامه هاي بزرگ تر و محاسن بلند تري دارند. ولي ايشان ساده بود و برعكس همه رفتار مي كرد. عمامه ايشان اوايل 5/7 متر بود كه ايشان اينقدر بريده بود تا به 5/4 متر رسانده بود. چند سال بود عمامه ايشان را من مي بستم چون ايشان موقع بستن كوتاه مي كرد. آيت الله بهجت تمام نشانه ها و برچسب ها و مسائلي را كه اهل ظاهر مي پسندد از خود دور مي كرد.آيت الله بهجت حتي به مقامات بزرگ مملكتي اجازه نمي داد تا دوربين را به منزل بياورند. بنده يكي دو سال بعد از انقلاب دوربين عكاسي داشتم ولي نمي توانستم از ايشان عكس بگيرم. يكي دو تا عكس گرفتم آن هم به اين صورت كه يك عكس مي گرفتم و فرار مي كردم و تا چند ساعتي پيدايم نمي شد.در سال 75 دوربين خيلي پيشرفته اي به منزل ما آوردند كه آقايي از پست سياسي وزارت خارجه برايم آورده بود. آن زمان ورودش به ايران ممنوع بود. من روزها سعي داشتم از ايشان فيلم بگيرم و نمي شد. آنها گفته بودند كه يك وضو و يا نماز از آيت الله بهجت را ضبط كن. من تشخيص دادم كه در اين فصل ايشان كنار حوض و رو به روي آفتاب مي نشيند و وضو مي گيرد.من درست مقابل ايشان در اتاقي دوربين را پشت شيشه گذاشتم و شيشه را خوب تميز كردم. راه اتاق از حياط بود و مي خواستم از حياط رفت و آمد نكنم تا ايشان متوجه شود. لذا در ديگر اتاق را كه به انباري بود، آن روز باز گذاشتم و از آن رفت و آمد كردم. آقا كه آمد برخلاف همه روزها طرف ديگر حوض ايستاد و پشت به دوربين بود.من تعجب كردم كه بچه ها كه در خانه از همه كنجكاوترند، متوجه كار من نشده بودند، آقا چطور فهميده بود. كنار ايشان رفتم و همين طور كه صحبت مي كردم، طوري كه ايشان نفهمد آبي را كه براي وضو تهيه كرده بود را در سمت ديگر گذاشتم تا ايشان به جاي مورد نظر برود.پدرم گفت آن را چرا از اينجا برداشتي؟ گفتم مگر جلوي آفتاب وضو نمي گيريد؟ پدرم گفت همين جاهم نمي گذاري وضويم را بگيرم؟ گفتم آقا من به شما كاري ندارم. گفت بله هيچ كاري نداري...هيچ كاري نداري... گفتم آقا جان من با شما چه كار دارم؟ ايشان گفت خودت مي داني كه چه كار داري! واقعا پيش رو و پشت سر برايش يكي بود. خلاصه نگذاشت تا فيلم بگيرم و بعد هم آن دوربين در خانه ما مفقود الاثر شد. مفقودالاثرها فقط در جبهه نبود. در خانه ما خيلي از اين چيزها مفقود الاثر شد كه كسي آنها را از خانه بيرون نبرد ولي ديگر در خانه نبود. مانند همان چمدان شخصي شان كه قبل از رحلت از من گرفتند و نامه هاي علماي بزرگ به ايشان و اسناد و مداركي در آن بود و ديگر پيدا نشد. دوربين هم مفقودالاثر شد.بعدها هرچه به ايشان مي گفتم اين دوربين امانت است و مال كسي است و بايد برگردانم، تا بلكه ايشان دوربين را برگرداند، فقط مي گفت بله، حالا شما فلان ذكر را بگو تا پيدا شود. ايشان در تمام عمر چيزي از خود باقي نمي گذاشت.

23 هزار عكس از آيت الله بهجت

آيت الله بهجت در طول عمرش براي گذرنامه ها و يا از بچگي اگر پدرشان به ايشان پولي مي داد تا عكسي بگيرند، جمعا به اندازه انگشت هاي دست راضي نشده تا عكس بگيرد. يك بار جواني آمد و گفت من پسر عم آقاي مرعشي نجفي و ساكن سوئيس هستم. آنجا دنياي غفلت هاست و من در آنجا با شما خوش هستم.او اجازه خواست تا عكس آقا را داشته باشد. پدرم گفت عكس نمي خواهد. آن جوان اصرار كرد كه من آنجا كه هستم با ديدن عكس شما به ياد معنويات مي افتم شما ناراحت مي شويد؟ من براي خودم و در اتاق خودم مي خواهم. اين با شما بودن را مي خواهم در آنجا نيز حس كنم. خلاصه آقا اجازه داد.از ايشان عكس ديگري داريم كه ايشان درست به دوربين نگاه مي كنند. ولي هيچ كس نمي داند كه آقا در آن زمان در بدنش نيست و در عوالم ديگري سير مي كند. درست وقت پرده برداري ضريح بود كه ايشان چند دقيقه اي مبهوت بود و در آنجا اين عكس گرفته شد. وقتي آيت الله بهجت رحلت كرد ما در سايت اعلام كرديم اگر كسي عكسي از ايشان دارد بفرستد و 17 هزار عكس آمد. جالب است كسي كه حاضر نشده 17 تا عكس بگيرد حالا 17 هزار عكس از او آمده بود! حدود 6 هزار عكس ديگر هم بعدا آمد. پيدا كردن كسي كه تا اين حد خودش را مخفي مي كند خيلي مشكل است.

ياسين مرا نفرستادي؟

هنوز مردم از ايشان چيزهايي مي گويند و ارتباطاتي دارند كه من اينها را ضبط نمي كنم و گرنه خيلي جالب است. مثلا در فروردين سال گذشته كه من عراق بودم و به دنبال كسي يا نشاني از سالهاي حضور پدرم به همه آن مكان ها رفتم و بعد كه برگشتم گاهي نمي شد سوره ياسيني را كه هر شب برايشان مي خواندم را بخوانم. البته نماز نجف يك سوره ياسين و الرحماني دارد كه من به پدرم هديه مي كردم. روزي جواني كه كمك آشپزي در حوالي اراك بود پس از 5 بار مراجعه آمد و گفت كه از پدرم پيغامي دارد. من آن جوان را ديدم و او سه پيغام داشت كه دو تاي اول درست بود و در پيغام سوم گفت آيت الله بهجت گفته به پسرم بگو كه ياسين مرا نفرستادي! جوان از من پرسيد ياسين كيست؟ و من گفتم منظور پدرم سوره ياسيني است كه هديه اش مي كنم.يك ماه بعد دوباره جوان را ديدم و گفت آيت الله بهجت را ديدم و از من تشكر كرد كه پيغامم را رساندي ولي پسرم هنوز گاهي تخلف مي كند (درخواندن ياسين) راست مي گفت و خنده ام گرفت. خود ايشان مي گفت كه مومنين بعد از مرگشان هم ارتباطشان را حفظ مي كنند.آيت الله بهجت از لحاظ سياسي هم مواضع اساسي داشتند.ايشان با دو دستگي مخالف بود و صلاح نمي دانست و مي گفت در برابر خارجي ها همه بايد يك دست باشيم. البته اگر مطلب خاصي داشتند، تذكر مي دادند و همان شخصي را كه بايد آگاه مي كردند منتها از رسانه اي كردن خوششان نمي آمد.

فقط «العبد محمد تقي بهجت»

ايشان حاضر نشد اسمش حتي در يك هفته نامه و يا ماهنامه و در يك روستا ثبت شود. اگر مي خواست در كتابي چيزي از استاد ايشان و به نقل از ايشان بنويسند، شرطشان اين بود كه نامي از ايشان برده نشود. حتي راضي نمي شد اسمش را روي رساله اش بنويسند. رساله 7 مرتبه بدون اسم چاپ شد! تا اينكه مردم خيلي ناراحت شدند و گفتند مگر زمان ساواك است كه اجازه نمي دادند كتابي به اسم روح الله موسوي خميني چاپ شود و وقتي بدون اسم مي آمد معلوم مي شد كتاب ايشان است. مردم درك نمي كردند پدرم براي چه اين كار را مي كند و برايشان سوال بود. تا اينكه من با چه زحمتي توانستم فقط امضاي ايشان را داشته باشم كه براي چاپ هشتم رساله با اين عنوان آمد: «العبد محمد تقي بهجت». فقط همين را راضي شد بنويسد.

ارتباط آيت الله بهجت با خانواده

ارتباط ايشان با همسر و اعضاي خانواده خصوصا با نوه ها بسيار خوب بود. نوه ها در پناه ايشان آزادي خيلي بهتري داشتند و ايشان خيلي به آنها مي رسيدند. عبارت ايشان در مورد نوه ها اين بود كه اينها جديدالورود از عالم بالا هستند و معصومند و چون معصومند آدم را به خودشان جذب مي كنند .نه تنها بچه ها كه همه موجودات و جنبنده هايي كه در خانه بودند در پناه ايشان آزادي داشتند. اصلا اجازه سم پاشي و كشتن موجودات را نمي داد و بارها بنده را توبيخ مي كرد كه مگر نگفتم مگس را نكش! در فصل بهار معمولا مگس به اتاق ايشان مي آمد. صبحها هنگام كارها و مطالعاتشان به وسيله بادبزن و يا عصا مگس ها را اين طرف و آن طرف مي كردند.گاهي بنده زودتر از ايشان مي رفتم و حساب همه مگس ها را مي رسيدم تا ايشان اذيت نشوند. يك بار به من توبيخ كردند كه مگر نگفتم اينها رانكش و فقط بيرونشان كن. من به شوخي گفتم نمي شود دانه دانه آنها را بگيري و بيرون كني، بايد چند نفر را بياوريم كه فقط اينها را بيرون كنند تازه دوباره از يك سوراخ ديگري به داخل مي آيند. خوب من هم آنها را بيرون كردم فقط از هستي بيرونشان كردم. پدرم گفت پناه بر خدا.وقتي با موجودات اين طور بودند، بچه ها را كه ديگر خيلي دوست داشتند. آيت الله بهجت خيلي سفارش مي كرد كه براي بچه كوچك چيزي بگيريد تا سرگرم باشند. چون مايل نبود بچه ها سرگرمي هاي تلويزيوني داشته باشند، مي گفتند پرنده اي بگيريد تا مشغول باشند.

نداي قدوسي خروس ها در سحر

يك بار از مراسمي در خيابان مي آمديم و حاج آقا هم بودند و بچه ها گفتند و 3 جوجه برايشان گرفتم. اين جوجه ها كه به منزل ما آمدند حضورشان براي ما عذاب اليم شد. بايد دائما و روزي چند بار احوالات اينها را به پدرم گزارش مي داديم.

ايشان مي پرسيد آيا چيزي خورده اند يا نه، جايشان خوب است و ... اگر موقعي از احوال اينها مي پرسيدند و ما جواب سردي مي داديم، خودشان گاهي در هواي سرد به حياط مي رفتند و از جاي آنها خيالشان راحت مي شد تا دورشان پوشيده باشد.روزي به من گفت اينها را داخل بياور. مبادا گربه آنها را بخورد. من هم گفتم پدر جان شايد اينها روزي گربه باشند. ما نبايد روزي اش را بگيريم و ايشان گفت پناه بر خدا؛ سپس بلند شد و آنها را به داخل آورد. الان يكي از آنها مانده و تبديل به يك خروس شده است.ايشان مقيد بود كه در منزل يك خروس بايد باشد. مي فرمود اينها در سحرها نداي قدوسي سر مي دهند منتها ما زبان آنها را نمي فهميم. آنهايي كه بايد بفهمند، مي فهمند. ايشان دوست داشت كه خروس خوش صدا و سفيد باشد و به موقع بخواند و مرغي كنار او باشد.مطلب حاضر بخشي از خاطرات وناگفته ها از زندگي وسلوك عرفاني آيت الله بهجت(ره) است كه از زبان فرزندش حجت الاسلام علي بهجت بيان شده است .وي به مناسبت سومين سالگرد ارتحال پدر در گفت و گو با خبرگزاري فارس نكات جالب وشنيدني اززواياي پيدا وپنهان آن عالم متاله نقل كرده كه براي هر خواننده اي تازگي وجذابيت دارد . 

 

  

هدیه ای که مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی به امام خمینی داد.

در سفری که امام خمینی (ره) و پدرم برای زیارت به مشهد مقدس رفته بودند امام در صحن حرم امام رضا (ع) با سالک الی الله حاج حسنعلی نخودکی مواجه می‌شوند. امام امت (ره) که در آن زمان شاید در حدود سی الی چهل سال بیشتر نداشت وقت را غنیمت می‌شمارد و به ایشان می‌گوید با شما سخنی دارم.

حاج حسنعلی نخودکی می‌گوید: من در حال انجام اعمال هستم، شما در بقعه حر عاملی (ره) بمانید من خودم پیش شما می‌آیم. بعد از مدتی حاج حسنعلی می‌آید و می‌گوید چه کار دارید؟ امام (ره) خطاب به ایشان رو به گنبد و بارگاه امام رضا (علیه‌السلام) کرد و گفت: تو را به این امام رضا، اگر (علم) کیمیاداری به ما هم بده؟

حاج حسنعلی نخودکی انکار به داشتن علم (کیمیا) نکرد بلکه به امام (ره) فرمودند: اگر ما «کیمیا» به شما بدهیم و شما تمام کوه و در و دشت را طلا کردید آیا قول می‌دهید که به جا استفاده کنید و آن را حفظ کنید و در هر جایی به کار نبرید؟ امام خمینی (ره) که از‌‌ همان ایام جوانی صداقت از وجودشان می‌بارید، سر به زیر انداختند و با تفکری به ایشان گفتند: نه نمی‌توانم چنین قولی به شما بدهم. حاج حسنعلی نخودکی که این را از امام (ره) شنید روبه ایشان کرد و فرمود: حالا که نمی‌توانید «کیمیا» را حفظ کنید من بهتر از کیمیا را به شما یاد می‌دهم و آن اینکه: بعد از نمازهای واجب یک بار آیه الکرسی را تا «هو العلی العظیم» می‌خوانی. و بعد تسبیحات فاطمه زهرا سلام الله علیها را می‌گویی. و بعد سه بار سوره توحید «قل هو الله احد» را می‌خوانی.

و بعد سه بار صلوات می‌گویی: اللهم صل علی محمد و آل محمد و بعد سه بار آیه مبارکه: وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا؛ (سوره طلاق آیه ۲ و ۳) (هرکس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می‌کند و او را از جایی که گمان ندارد روزی می‌دهد، و هرکس بر خداوند توکل کند کفایت امرش را می‌کند، خداوند فرمان خود را به انجام می‌رساند، و خدا برای هر چیزی اندازه‌ای قرار داده است.) را می‌خوانی که این از کیمیا برایت بهتر است.

ناگفته‌هایی از سفرهای رهبر انقلاب به روایت امیر خلبان دهقانی‌زنگنه

پیرزن پس از اینکه از حرف های دخترش قانع نشد، برگشت از من که لباس نظامی به تن داشتم سؤال کرد و گفت: واقعا ایشان آقای خامنه‌ای هستند؟ من هم گفتم بله.

به گزارش فارس، تاکنون بارها پیش آمده که افراد متعددی در مقاطع مختلف به بیان مصادیقی از زندگی ساده و بدون آلایش رهبر معظم انقلاب پرداخته و نکات و بعضا خاطراتی را بیان کرده‌اند.
 
اما آنچه در زیر می خوانید بخشی از خاطرات امیر خلبان تورج دهقانی زنگنه فرمانده آشیانه جمهوری اسلامی ایران است که برای اولین بار با موضوع سفرهای رهبر انقلاب با هواپیما به مناطق مختلف کشور در خبرگزاری فارس منتشر می‌شود.
 
امیر دهقانی زنگنه به واسطه مسئولیتی که در آشیانه جمهوری اسلامی ایران دارد یکی از کسانی است که در بسیاری از سفرهای مقام معظم رهبری ایشان را همراهی می‌کند.
 
* سفر به کردستان با هواپیمای عادی
 
معمولا  حضرت آقا با تهیه بلیت با هواپیمای عادی سفر می‌کنند.
 
برای نمونه در سفر ایشان به استان کردستان، رهبر معظم انقلاب همچون گذشته با پرواز عادی به همراه دیگر مسافران به این استان سفر کردند.
 
* تلاوت اذان در گوش یک نوزاد در پرواز تهران-مشهد
 
در یکی از سفرهای معظم‌له به مشهد مقدس بود که آقا از تیم همراهشان خواستند ممانعتی برای کسانی که می خواهند ایشان را ببینند، ایجاد نشود.
 
اشتیاق مسافران برای دیدار باعث شد تا حضرت آقا تا پایان سفر حتی فرصت برای نوشیدن یک استکان چای هم نداشته باشند.
 
در همین پرواز بود که یک زوج جوان فرزندشان را که تازه متولد شده بود خدمت آقا آورده و ایشان نیز در گوش کودک اذان گفتند. چند نفر لبنانی هم در این پرواز حضور داشتند که توانستند با آقا دیدار و گفت‌وگو کنند.
 
در یکی دیگر از سفرها خانمی حدود 40ساله به همراه مادر 70 ساله‌اش به فاصله دو سه ردیف صندلی با آقا نشسته بودند.
 
با شروع پرواز، دختر آن خانم به او گفت که چند ردیف جلوتر از ما، آقای خامنه ای نشسته اند.
 
مادر که باورش نشده بود، گفت آقا که با هواپیمای معمولی سفر نمی‌کنند و پس از اینکه از حرف های دخترش قانع نشد، برگشت از من که لباس نظامی به تن داشتم سؤال کرد و گفت: واقعا ایشان آقای خامنه‌ای هستند؟ من هم گفتم بله.
 
باز پرسید: آن خانمی که پشت سر ایشان نشسته، همسرشان است؟ مجددا گفتم بله.
 
بعد اجازه خواست تا برود و با همسر آقا چند کلمه‌ای صحبت کند. می‌گفت می‌خواهم کمی با ایشان در مورد مشکلات پیری و بیماری که دارم درد دل کنم.
 
* ماجرای یک بسته میوه اضافی برای آقا
 
در یک سفر دیگر قرار شد حضرت آقا با پرواز ایران‌ایر بروند. مسئولان پرواز بعد از اینکه متوجه حضور رهبر انقلاب در این هواپیما شدند، علاوه بر خوردنی‌های معمول، که برای پذیرایی مسافران در نظر گرفته شده بود، یک بسته میوه اضافه هم برای ایشان آوردند.
 
آقا با دیدن این بسته میوه ناراحت شده و به یکی از همراهان خود اعتراض کردند که این بسته میوه را بردارند و ببرند.
 
در واقع ایشان اصلا اجازه نمی‌دهند که برای سفرهایشان تدارک خاصی دیده شود و معمولا در پروازها تنها با یک استکان چای (از همانی که به مسافران داده می‌شود) و یک کیک کوچک که از فروشگاه‌های بیرون تهیه شده از ایشان پذیرایی می‌شود و اجازه نمی‌دهند چیز دیگری به اینها اضافه شود.

پسر شهيد اندرزگو ، كوچكترين زنداني سياسي

جام جم آنلاين: از ديد من به عنوان يك بچه شش ساله آنجا مكاني بود تاريك با پتوهاي مشكي و سقفي بلند. ما سه ماه در زندان بوديم.
 

33 سال از شهادت پدر مي‌گذرد و حجت الاسلام سيد مهدي اندرزگو فرزند بزرگ شهيد سيدعلي اندرزگو، كه در آن زمان شش ساله بوده، حتي حالا كه پا به 40 سالگي گذاشته است، جاي خالي‌اش را احساس مي‌كند.

بهانه گفت‌وگوي ما با پسر شهيد اندرزگو، چاپ برخي متون درباره زندگي اوست كه به نظر مي‌آيد در بخش‌هايي از حقيقت فاصله گرفته ‌است.

آقاي اندرزگو مطالبي را درباره پدرتان مطالعه مي‌كردم كه از صحت‌شان مطمئن نيستم و مايلم با مرور بخشي از خاطرات ايشان، درباره‌شان صحبت كنيم. براي مثال من شنيده‌ام كه ايشان مدتي در دوران كودكي يا نوجواني ترك تحصيل كرده بودند، آيا اين موضوع درست است؟

خير، پدرم هرگز ترك تحصيل نكردند، بلكه شب‌ها درس مي‌خواندند و روزها در مغازه نجاري كار مي‌كردند و سپس به دليل علاقه به مسائل ديني تصميم گرفتند، تحصيلات حوزوي داشته باشند.

اين درست است كه ايشان از خانواده فقيري بودند؟

اين هم درست نيست. پدرم از خانواده‌اي با سطح متوسط اقتصادي و اعتقادات مذهبي بود با سه برادر و سه خواهر. پدرشان در بازار كار مي‌كردند و ساكن محله دروازه غار بودند.

درست است كه ايشان چندين بار دستگير شدند و چون بازجويي‌هاي ساواك به نتيجه نرسيد، آزادشان كرد؟

پدرم هرگز دستگير نشدند. ايشان يك جمله معروف داشتند كه چندين بار در ميان دوستان تكرار كرده بودند. هميشه مي‌گفتند «من هرگز زنده دستگير نمي‌شوم.» پدرم نمي‌خواستند زنده به دست ساواك بيفتند. هميشه متواري بودند و ما هم همراه شان به شهرهاي مختلف مي‌رفتيم.

اين فرارها از كي آغاز شد و چند سال طول كشيد؟

از سال 1343 كه امام(ره) سخنراني عليه قانون ننگين مصونيت قضايي آمريكايي‌ها (كاپيتولاسيون) داشتند، نياز به يك جنبش تازه و حركتي تاثيرگذار در جامعه احساس مي‌شد و براين اساس هيات موتلفه اسلامي تصميم به اعدام انقلابي حسنعلي منصور، نخست‌وزير وقت گرفتند و عليرغم همه تدابير امنيتي، اين تصميم را پدرم كه عضو شاخه مبارزه مسلحانه هيات موتلفه اسلامي بودند، به همراه شهيدان بخارايي، اماني، نيك‌نژاد و صفار هرندي در عملياتي به نام بدر با حكم مرجع تقليد عملي كردند. فرار پدرم از همان زمان آغاز شد و تا سال 1357 ادامه داشت، يعني حدود 14 سال فراري بودند و 20 جلد شناسنامه و 4 جلد گذرنامه داشتند.

شناسنامه‌ها و گذرنامه‌ها را از كجا تهيه مي‌كردند؟

دوستان‌شان در ثبت‌احوال اين مدارك را در اختيارشان قرار مي‌دادند.

در زمان ترور پدرتان چند ساله بودند؟

آن زمان 25 سال داشتند. پدرم در روز تولد حضرت علي(ع) در سال 1318 متولد شدند و در روز شهادت ايشان در سال 1357، به شهادت رسيدند.

در صحبت‌هاي‌تان گفتيد كه با حكم مرجع تقليد اقدام به اعدام انقلابي كردند. منظورتان امام بود؟

خير امام آن زمان در تبعيد بودند و هيات موتلفه از آيت‌الله ميلاني مجتهد طراز اول، كسب اجازه كردند.

پدر كه فرار كردند، پس چطور ساواك ايشان را به عنوان يكي از عوامل ترور شناسايي كرد؟

عمليات در زمستان اتفاق افتاد و شهيد بخارايي در محل ترور ليز خورد و ساواك ايشان را دستگير كرد، اما هيچ‌كس را لو ندادند. ايشان در زمان دستگيري 18 ساله بودند. ساواك از طريق شناسايي محله و مدرسه‌شان، دوستانش را شناسايي كرد و بعد همه را جز پدر من دستگير كردند.

در افغانستان پدرتان امنيت بيشتري داشتند، چرا برگشتند؟

سفر ايشان به افغانستان يك ماموريت براي تهيه سلاح بود. وقتي ماموريت شان تمام شد برگشتند. در تمام مدت فرار، پدرم همچنان به فعاليت انقلابي ادامه دادند. در اين مدت هم اعلاميه وارد مي‌كردند، هم اسلحه. گروه تشكيل داده بودند. البته ايشان زير نظر ولي فقيه بودند. خودسرانه مبارزه نمي‌كردند.

از كدام شهر بيشتر خاطره داريد؟

در مشهد ما ساكن خيابان خسروي بوديم كه اكنون اسمش خيابان شهيد اندرزگوست. ما آنجا همسايه رهبر معظم انقلاب بوديم. من در چيذر به دنيا آمدم، اما سه برادرم در مشهد متولد شدند.

براي من هميشه جاي سوال بوده است كه پدرتان در آن شرايط فرار مخارج زندگي را چطور تامين مي‌كردند؟

بازاري‌هاي متدين جزو مبارزان بودند و مبالغي را در اختيار موتلفه قرار مي‌دادند. البته پدرم شغل‌هاي پوششي هم داشتند كه صرفا براي جلوگيري از مشكوك شدن ساواك به ايشان بود مثلا مهر فروشي، تسبيح فروشي و فرش فروشي.

خاطره‌اي كه از سفرهاي مختلف‌ يادتان مانده باشد، داريد؟

من در زماني كه پدرم شهيد شدند شش ساله بودم و منظورم اين است كه خيلي كوچك بودم، اما از مادرم خاطره‌اي شنيده‌ام.

مادر مي‌گويد مدتي پدرم ناچار شد به زابل برود و در آنجا ساكن شود اما بعد ناچار بود كه ما را ترك كند به همين علت من و برادرم محمود و مادر را به خانواده‌اي در زابل سپرد و گفتند كه يك ماهه بر مي‌گردند، اما مشكلاتي براي پدر پيش آمد و يك ماه شد دو ماه.

مادرم در آن زمان تقريبا 20 ساله بودند. وقتي مدت غيبت پدرم طولاني شد مرد آن خانواده‌اي كه ما به آن سپرده شده بوديم از ترس اين كه ساواك ما را پيدا كند و برايش دردسر شود، تصميم گرفته بود كه من، برادرم و مادرم را بكشد.

مادرم اين صحبت‌ها را شنيده و خيلي ترسيده بودند و نمي‌دانستند چه كار كنند و فقط متوسل شده بودند به اهل بيت كه ناگهان، فرستاده‌اي از طرف پدرم آمده بود و خواسته بود ما را ببرد و مادرم هم بلافاصله آن خانه را ترك كرده بودند.

اين حقيقت دارد كه برادر شما كوچك‌ترين زنداني سياسي كشور به حساب مي‌آيد؟

بله برادرم مرتضي در آن زمان هفت ماهه بود كه من، مادرم و بقيه برادرها را زنداني كردند. ما نمي‌دانستيم پدر شهيد شده‌اند. ما چهار كودك و مادرمان در بند 209 زندان اوين بوديم و دائما مادر را مي‌بردند براي بازجويي تا بفهمند كه آيا با پدر همكاري مي‌كرده يا نه اما مادرم خودشان را بسادگي زدند و طوري وانمود كردند كه ساواكي‌ها گمان كردند ايشان از فعاليت‌هاي پدرم خبري نداشته و به زور با او همراه شده‌ است.

زندان را چقدر به ياد داريد؟

نه زياد. از ديد من به عنوان يك بچه شش ساله آنجا مكاني بود تاريك با پتوهاي مشكي و سقفي بلند. ما سه ماه در زندان بوديم.

گفتيد كه از شهادت پدر مطلع نبوديد. چرا؟

پدرم در تهران بودند و ما در مشهد. ماه رمضان بود و ايشان با دوست‌شان قرار گذاشته بودند كه براي افطاري بروند خانه‌شان، اما زماني كه به مغازه دوست‌شان زنگ زده بودند و او به پدرم گفته بود «آقاي جوادي ما منتظر افطاريم.» ساواك حدس زده بود كه اين آقاي جوادي بايد همان اندرزگويي باشد كه سال‌هاست دنبالش مي‌گردند. خانه دوست پدرم را پيدا كردند و وقتي پدرم در مسير بودند 5 اكيپ از ساواك براي دستگيري‌شان كمين كردند و درگيري پيش آمد. براي دستگيري پدرم در ساواك بخش ويژه‌اي تشكيل شده بود و در آن زمان براي دستگيري‌شان 20 ميليون تومان جايزه مي‌دادند!

اگر براي افطار مي‌رفتند، پس اسنادي كه آنها را پاره كردند و سعي كردند بخورند تا به دست ساواك نيفتد، چه بود؟

دفترچه تلفن شان بود. نمي‌خواستند شماره تلفن‌هاي دوستان شان دست ساواك بيفتد. آن روز پدرم روزه بودند و روزه‌شان را با خوردن آن اسناد باز كردند.

پدرتان عهد كرده بودند زنده دست ساواك نيفتند و ساواك هم تا آنجا كه شنيده ام دستور اكيد داشت كه ايشان را زنده بگيرد، چه طور شد كه شهيد شدند؟

پدرم دست‌شان را در جيب‌شان كردند و تظاهر كردند كه مسلح هستند و آنها هم ايشان را به رگبار بستند.

چه كسي خبر شهادت پدرتان را به خانواده شما داد؟

وقتي امام وارد كشور شدند فرمودند كه مي‌خواهند خانواده ما را ببينند و به ملاقات‌شان كه رفتيم، گفتند پدر شهيد شده‌اند. امام به ما خيلي محبت كردند و گفتند كه در تهران بمانيد و همين جا زندگي كنيد.

كدام يك از خصوصيت‌هاي اخلاقي پدر بيشتر يادتان مانده است؟

پدرم به نماز خيلي اهميت مي‌دادند. مي‌گفتند مبارز مسلماني كه وقتي اذان مي‌گويند منقلب نشود و براي اقامه نماز شتاب نكند، مبارز واقعي نيست، چون مبارز‌ان واقعي براي اجرايي شدن احكام اسلامي تلاش مي‌كنند كه يكي از آنها نماز است.

نيره خسروي - جام‌جم

زندگي نامه مرحوم آيت الله سيد مرتضي نجومي

بسمه تعالي

   زندگي نامه مرحوم آيت الله سيد مرتضي نجومي به قلم خودش

   زندگي ، خاندان و سيادت

   بنده سيد مرتضي نجومي فرزند مرحوم آيت الله آقا سيد محمد جواد نجومي فرزند مرحوم آيت الله سيد ميرزا اسماعيل نجومي طبق شجره نامه اي كه بخط جد سوم بنده در پشت نسخه بسيار نفيس  نهج البلاغه خطي سلسله سيادت بدين قرار است. بنده سيد مرتضي فرزند سيد محمد جواد فرزند سيد اسماعيل فرزند سيد حسن فرزند اسماعيل فرزند محمد رضا فرزند عبدالرزاق فرزند محمد اسماعيل فرزند محمد صالح فرزند موسي فرزند عيسي فرزند احمد فرزند محمد فرزند علي فرزند محمد فرزند يحيي فرزند يحيي فرزند حسين ذي الدمعه فرزند والا و گرانقدر زيد شهيد فرزند امام همام سيد الساجدين و زين العابدين حضرت علي بن الحسين عليهما الصلاه و السلام . در اين شجره نامه ظاهراً چند نفري ثبت نشده و از قلم افتاده است . آثار و علائمي كه ما در خاندان خود ديده و از ذكر آن ها معذوريم شك و شبهه اي در سيادت اين شجره طيبه نيست از زمان صفويه در كتب وقفي خاندان بدين سيادت اشاره شده است . پشت بعضي كتب وقفي كه وقف بر اولاد است چنين ثبت شده است .

   وقف نمود عاليحضرت سيادت منقبت قدوه الحكماء الالهيين و اسوه العرفاء المتألهين شيخ المشايخ و السالكين  رئيس العلماء و المرشدين الواصل الي رحمه ربه العلي مير محمد تقي الرضوي عامله الله بلطفه الخفي و الجلي ، كه در اين وقف نامه و انواع ديگر همه تصريح به كلمه سيادت شده است .

   و همان طور كه اشاره شد ، اين شجره مباركه به حسين ذي الدمعه و برادرش عيسي و اولاد ايشان مي رسد . حسين بقدري در عبادات و نماز هايش گريه مي كرد كه معروف شد به ذي الدمعه ، صاحب اشك و عيسي بسيار شجاع بود ؛ آن سان كه وقتي شيري مزاحم مردم بود ، كشت و ملقب شد به موتم الاشبال يعني يتيم كننده شير بچگان . در هر صورت چون اولاد حسين و عيسي و جمعي ديگر از سادات در قريه اقساس كه نزديك كوفه بوده است ، ساكن گشتند ، معروف به سادات اقساسيين شدند . ياقوت در كلمه اقساس مي گويد ، اقساس قريه يا شهري به كوفه بوده است كه او را اقساس مالك مي ناميده اند و با اين موضع منسوب است ابو محمد يحيي بن محمد بن الحسن بن محمد بن علي بن محمد بن يحيي بن الحسين بن زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب اقساسي . در سال چهار صد و هفتاد و خورده اي در كوفه وفات كرد و جماعتي از علويين نيز منسوب به اين اقساسند .

 

   اشاراتي در راز و رمز سيادت بني زهرا (ع)

   به مناسبت سيادت و انتساب به حضرت صديقه كبري فاطمه زهرا صلوات الله و سلامه عليها و علي ابيها و بعلها و بنيها نكته اي را به فرزندان عزيزم و همه ذريه طيبه و مباركه آن حضرت عرض مي نمايم . عزيزانم آن قدر اين انتساب را كه عنايت حضرت متعال به موهبت خودش بدون اكتسابي به شما ارزاني داشته بدانيد . درست است كه سيادت خود احكام خاصه فقهي دارد كه در كتب فقه مذكور است و سيادت يعني انتساب از طرف پدر به هاشم سلام الله عليه جد رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و لذا ما سادات از غير حضرت زهرا هم داريم ... ولي بخصوص اولاد و ذريه زهراي اطهر بودن شرف و كرامتي ديگر است و چه كرامتي و چه نعمتي بالا تر از آنكه اينان محرم آن حضرتند و چه شرف و فضيلتي برتر و بالاتر از اينكه روز محشر نه اينكه به اينان مي گويند ؛ چشمتان را پائين بيندازيد ؛ زيرا فاطمه دختر رسول خدا ( ص ) مي گذرد ، بلكه مي گويند ؛ سر برداريد و مادر كريمه و مظلومه خود را بنگريد . حتي اولاد هاي دختري آن مخدره گرچه سيد نيستند ، اما تا روز قيامت نوه دختري و محرم آن مخدره اند و براستي هيچ فكر كرده ايد كه اين همه خلائق در كشور هاي اسلامي بويژه كشور هاي شيعي يكي از مادرانشان از الآن تا 14 قرن قبل سيده و علويه و اولاد زهرا نبوده است و آيا اين همه خلائق كه سر از خاك قيامت بر مي آورند ، فرزندان پسري و دختري او نيستند و با تصور اين معني معناي خير كثير را در يابيد .

   گرچه نمي خواهم خيلي از حرف ها را در اين نوشتار بازگو كنم ؛ اما بمناسبت سيادت اين خاندان قصه عجيبي را از مرحوم والدم نقل كنم ؛ آن مرحوم از سادات بسيار جليل القدر و از اتقياي زمان خود بود ؛ بطوري كه خيلي ها در باره ايشان اعتقادي فوق عادي داشتند . ان شاء الله در ترجمه حال ايشان به اين امور اشاره اي مي كنم .

   شبي با ايشان بعد از نماز مغرب و عشاء از مسجد بيرون آمده رو به منزل مي رفتيم . ايشان جلو بنده و عصا در دست مباركشان بود . در تاريكي كوچه سگي پشمالو كنار ديوار نشسته بود كه به محض رسيدن ما به آن محل به مرحوم پدرم حمله كرد كه ايشان با عصا و بنده هم كمك نموده سگ را از خود رانديم و از محل گذشته به منزل آمديم . شب ديگر باز هم از مسجد بيرون آمده از همان مسير ديشب رو به منزل مي آمديم ؛ گذرمان به همان محل و همان سگ افتاد و عجيب آن بود كه بيشتر پشم سگ ريخته پوست بدنش بطور زشتي نمايان و بسيار ناتوان در كنار ديوار نشسته بود . با رسيدن ما ناله بسيار ضعيفي نمود و هيچ حركتي نكرد و من فوراً متوجه مطلبي و روايتي شدم و خيلي تعجب نموده اما به روي پدرم نياوردم . ديدم مرحوم پدرم هم كه به آرامش و وقار در حركت بودند ؛ از جلو سگ كه گذشتيم تكاني خوردند ، آهسته و بسيار متعجبانه زير لب عبارتي كه ظاهراً چنين يادم مي آيد ، فرمودند : لا اله الا الله ، حيوان بيچاره گر شد و بيش از اين چيزي نگفتند . من فوراً فهميدم . اشاره     مي كنند به آنچه من نيز فوراً متوجه گرديده بودم يعني اصالت سيادت ما به مقتضاي روايت زيد شهيد كه : ما عاوانا كَلْبُ اِلّا وَقَدْ جَرِبَ . هيچ سگي بر ما پارس و هجوم نكرد مگر آن كه گر شد .

   اين حديث شريف پنجمين حديثي است كه مرحوم علامه بي نظير روزگار ، سيد علي خان مدني شيرازي در اول شرح صحيفه خود از آباء كرام و شريف خود نقل مي فرمايد و خصوصيت اين پنج حديث آن است كه با سلسله متبركه منفرده ابناء از آباء كه در سلسله آن بيست و هفت تن پسر و پدر از اعاظم و هر فرزند از پدر خود از جد بزرگوار خود زيد شهيد نقل مي فرمايد .

   ... حديث پنجم چنين است و حديث كرد ما را والدم قدس سره به سند مذكور و متصل به زيد شهيد كه مي فرمايد : شنيدم برادرم باقر عليه السلام مي فرمود : شنيدم پدرم زين العابدين مي فرمود : شنيدم پدرم حسين را مي فرمود : شنيدم پدرم علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) مي فرمود : شنيدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمود : نَحْنُ بَنُو عَبْدِ الْمُطَلِّبِ ما عادانا بَيْتُ اِلّا وَقَدْ خَرِبَ وَ لا عاوانا كَلْبُ اِلّا وَقَدْ جَرِبَ وَ مَنْ لَمْ يُصَدِّقْ قَلْيُجَرِّبْ . ( رياض السالكين ص 38 ) هيچ خانه اي با ما فرزندان عبدالمطلب دشمني نكرد ، مگر آنكه خراب گرديد و هيچ سگي بر ما بانگ و پارس نكرد مگر آنكه گر شد و هر كه باور ندارد ، آزمايش كند . البته جمله ما عاوانا كَلْبُ اِلّا وَقَدْ جَرِبَ ، معناي خيلي بالاتر از اين حرف ها دارد . از اين آثار و علائم خيلي دارم و مجال گفتن و نوشتن نيست ؛ بگذريم .

   اجداد پدري و مادري حقير تا متجاوز از سيصد و پنجاه سال پيش كه آثار آنان به دست ماست ، همگي روحاني بوده اند و بنده هميشه اين نعمت عظماي حضرت حق متعال را سپاسگذار و شاكرم . مرحوم پدرم از علماء اتقياء و افاضل نادره شهرستان كرمانشاه بودند كه بعداً شرح حال ايشان را مفصلا به عرض مي رسانم .